• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شاتِ قتل انجام نشده | دردانه عوض زاده کاربر انجمن رمان یک

  • نویسنده موضوع دردانه. ع
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 239
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
عنوان: قتل انجام نشده

نویسنده: دردانه عوض‌زاده

ژانر: فانتزی، معمایی

خلاصه:
قتل انجام نشده، اما قاتل وجود دارد. فردی متهم می‌شود و کارآگاهی که باور ندارد او بی‌گناه باشد. مدرکی برای اثبات گناه‌کار بودن قاتل ندارد، پس دست به دامن راهی غیرمعمول می‌زند.




«مسابقه‌ی وان‌شات نویسی»
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
چقدر خوب بود اگر همه ما کسی را داشتیم که از پنهانیات برای ما خبر بیاورد. از آن جاهایی که از چشم ما دور است. این‌گونه از جای دیگری به مشکلات‌مان نگاه می‌کردیم و قطعاً در مواقع حساس اشتباه تصمیم نمی‌گرفتیم و راه دستیابی به راه‌حل هم ساده میشد.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
نسیمی آرام از لای پنجره چوبی که ترک‌ قطری روی شیشه‌اش خورده بود، به داخل اتاق نیمه‌تاریک وارد شده و‌ موجب میشد پنجره چوبی هرازگاهی با صدای تق کوچکی آرام برهم بخورد. تمام دیوارهای اتاق را پارچه‌های سفیدرنگ ملافه‌ای که گل‌های ریز زرد و آبی داشت پوشانده بود. این پارچه‌ها به دیوار میخ شده بود تا مانع فروریختن بیشتر کاه‌گل‌های دیوار شود. فضای نیمه تاریک اتاق فقط با چند شمع کم‌جان که روی میز دایره‌ای شکل و قدیمی در یک ظرف فلزی صاف قرار داده شده بود روشن میشد. توان این چند شمع نحیف به روشن کردن اتاق نمی‌رسید و‌ فقط ردی سرخ‌رنگ از نور خود را بر چهره مرد چهل و چند ساله‌ای که روی یکی از سه صندلی چوبی و قدیمی پشت میز نشسته بود، می‌انداخت. مرد که محمود رهنما نام داشت موهای جوگندمی کوتاهش را به یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
محمود یک پازپرس تازه‌کار پرونده‌های قتل بود. چندان تجربه‌ای در حل کردن پرونده‌های قتل نداشت؛ اما نمی‌خواست در همین ابتدای کارش اعتراف به نتوانستن کند. پس برای باز شدن گره پرونده جدیدش به این خانه آمده بود تا شاید بتواند از دوستانی قدیمی که فقط در این مکان می‌توانست آن‌ها را ملاقات کند، کمک بگیرد.
در اتاق جز همان میز و سه صندلی و شمع‌های رویش هیچ اثاث دیگری دیده نمی‌شد. کف اتاق کاملاً خاکی بود و صدای تق‌تق پنجره چوبی در میان تاریکی هولناک نیمه‌شب که فقط سوسوی چند شمع روی میز ردی از روشنایی برجا می‌گذاشت می‌توانست هول و هراس را بر دل هر انسانی وارد کند؛ اما نه در دل محمود چهل و چند ساله که از نوجوانی به دیدار رفقایش در این زمان عادت کرده بود. برای او این تاریکی و سکوت نیمه‌شب فقط یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
با تکرار اوراد کم‌کم ضربان قلب محمود بالا رفت، نفسش تند شد و تنش به عرق نشست. او خوب این حالات را می‌شناخت می‌دانست آهسته‌آهسته باید تمرکزش را بیشتر کند تا نشانه‌ فراخواندن ظاهر شود.
قطرات عرق از لای موهای روی شقیقه‌اش حرکت کرده و بعد از طی کردن خطی میان گونه و گوش‌هایش از لای موهای بیرون‌زده ریشش می‌گذشت و با طی کردن گردن او به یقه پیراهنش که رنگ ملایم بنفش داشت، می‌رسید. او باید هنوز اوراد را چشم بسته تکرار می‌کرد تا نور سفید پشت پلک‌هایش نمایان شود. نفس‌نفس‌زدن‌هایش کار گفتن اوراد را سخت کرده بود؛ اما باید بدون وقفه تکرار می‌کرد که لحظه‌ای مکث کافی‌ بود تا مجبور به انجام از نو مراحل شود. همین که صدای تپش قلبش را که خود را محکم بر قفسه سینه‌اش می‌کوبید، شنید نور سفید در پشت پلک‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
صدای هوهوی کشیده‌ای در اتاق پیچید و سرمای هوا بیشتر شد؛ آن‌قدر که در اثر آن لرزی به تن محمود افتاد. با شدید تر شدن صدا شعله‌های شمع به رقص درآمدند و پنجره چوبی محکم به هم خورد. در پی آن شمایلی سفیدرنگ در ظاهر انسان روی یکی از صندلی‌ها ظاهر شد. شمایل تماماً سفید بود، اما شفاف نه، لطافتش را می‌شد از دور هم متوجه شد. در قامت انسانی بود، اما چیزی از جزئیات انسانی نداشت. فقط در حالت کلی می‌توانستی انسانی را ببینی نه شکل و‌ قیافه دقیق را. همانند سایه که فقط شمایل کلی را نشان میدهد نه جزئیات بدن را.
شمایل با صدایی محکم و لحنی سرد گفت:
- بگو چرا اومدی محمود؟
محمود دستانش را در بغل جمع کرد و به شمایل روبه‌رو چشم دوخت.
- سروش بالاخره اومدی؟ پس چرا پیام نیومد؟
- اون هم هست، نمی‌خواد خودش رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
محمود با لحن شرمنده‌ای گفت:
- می‌دونم، می‌دونم، خیلی وقته نیومدم این‌جا، ازتون معذرت می‌خوام.
سروش بدون تغییر در لحن کلامش گفت:
- پیام میگه تو دیگه ما رو فراموش کردی.
محمود دستانش را باز کرد و روی میز گذاشت.
- نه، فراموش نکردم، فقط نمی‌تونستم بیام، اصلاً همین که این‌جا رو با این وضع مخروبه هنوز نگه داشتم نشون نمیده که فراموشتون نکردم.
- پس چرا به دیدنمون نیومدی؟
- نتونستم، یه ملاحظاتی هست که نمی‌تونم بیام، دوست ندارم کسی بفهمه من با شما ارتباط دارم.
- چرا؟ ما کسر شأنتیم؟
محمود پوزخندی زد.
- نه، شما تنها رفقای واقعی من هستید، من فقط می‌ترسم اگه بقیه بفهمن کاری کنن از دستتون بدم.
- پس سعی کردی خودت ما رو کنار بذاری؟
محمود دستانش را به نشانه تسلیم بالا برد.
- باشه، باشه، من قبول می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
محمود کمرش را به صندلی تکیه داد به طوری که صدای قیژی بلند شد.
- تو همیشه از پیام منطقی‌تر بودی، نمی‌دونم زمان زنده بودنش چه اخلاقی داشته، ولی حالا که روح شده خیلی احساساتی و رو اعصابه، الان هم که عین بچه‌ها قهر کرده.
شمایلی هم‌رنگ و هم‌شکل سروش که فقط کمی تیره‌تر بود، روی صندلی دیگر ظاهر شد و گفت:
- ما که چیزی از قبل روح شدنمون یادمون نمیاد، اما مطمئنم اگر همون موقع هم کسی رفتار تو رو‌ با ما می‌کرد دیگه به دیدنش نمی‌رفتیم.
محمود که از دست گذاشتن روی نقطه ضعف پیام خوشحال بود، لبخند محوی زد.
- باشه من ازتون معذرت می‌خوام، ولی قبول کنید نمی‌تونم به کسی بگم برای چی می‌خوام نصف شب بیام وسط این خراب شده.
سروش کمی به طرف محمود خیز برداشت.
- با همون بهانه‌ای که امشب این‌جا پیدات شده، قبلاً هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
پیام کمی از جایش جا‌به‌جا شد.
- ایرادش چیه؟
- ایرادش اینه حتماً با موندن شبانه توی خرابه بقیه به عقلم شک می‌کنن.
پیام خود را تا نزدیک صورت محمود کشاند و باعصبانیت گفت:
- فراموش نکن اون‌هایی که تو رو از دست اون جن‌گیرها و جن‌شون نجات داد ما بودیم.
محمود کمی خود را عقب کشید و با دو بار گفتن «آروم باش» پیام را به سر جایش برگرداند و بعد ادامه داد:
- بله من همیشه به شما مدیونم.
با یادآوری خاطرات تلخ و دردناک گذشته عرق سردی روی بدن محمود نشست.
- اون دوتا منو دزدیده بودن تا اوامر جن‌شون رو روی من اجرا کنن، به‌خاطر همین شکنجه‌های زیادی رو توی همین اتاق روی من اجرا کردن تا صدای جیغ و فریادهای من هر بار بلندتر بشه، بعد هم با کارهای عجیبشون منو به خلسه می‌بردن تا با ارواح و اجنه ارتباط بگیرم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
محمود سر بالا کرد.
- نه حق با شماست، من نباید فراموش کنم اکه ین شما دو‌نفر بودید که به من باد دادید چیکار کنم که نقشه‌هاشون بهم بریزه و خود اون جن که‌ اوامرش رو اجرا می‌کردن ازشون انتقام بگیره و آخرش هم هر دوشون رو روانی کرد تا دو نفری به جون هم افتادن و هم‌دیگه رو لت و‌ پار کردن.
پیام بلند خندید.
- هنوز هم که هنوزه از فکر به جنازه‌هاشون و اون لحظه‌ای که یکیشون اون‌جا و یکیشون این‌جا جون داد لذت می‌برم.
محمود نگاه ناباورش را به پیام دوخت.
- تو حتماً آدم جالبی زمان زنده بودنت نبودی.
پیام حرف نزد، اما سروش با لحن غمگینی گفت:
- روح اون دوتا رذل هم تونست از ابعاد رد بشه، با این که با اون‌ شراره‌های آتشی که با خودشون بردن می‌دونم سرنوشت جالبی ندارن، ولی بازهم رفتن و ما دوتا موندیم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia
عقب
بالا