• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شاتِ قتل انجام نشده | دردانه عوض زاده کاربر انجمن رمان یک

  • نویسنده موضوع دردانه. ع
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 237
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
پیام از حالت غمگین بیرون آمد.
- بگو چه کمکی می‌تونیم بکنیم؟
- می‌خوام تو دستگیری یه قاتل کمکم کنید.
سروش‌گفت:
- چطور کمک کنیم وقتی نمی‌تونیم بریم بیرون؟
محمود نگاهی به هر دو انداخت.
- ولی هر دو می‌تونید جاهای دیگه رو ببینید.
سروش سری تکان داد.
- بله البته اگه چیزی که به اجسام اون‌جا متعلق باشه رو داشته باشیم.
- بله می‌دونم، همراه آوردم.
پیام با لحن کمی کلافه گفت:
- خب بگو چی میخوای؟
محمود دو‌ دستش را روی میز گذاشت و کمی روی میز خم شد و‌ درحالی‌که که هر دو را از نظر می‌گذراند، شروع به تعریف کرد.
- یه مدت پیش جنازه یه دختر خارج از شهر پیدا شد. نگهبان شب یکی از سوله‌های خارج شهر آخر شب و نزدیک صبح از صدای پارس زیاد سگها بیخواب میشه راه میفته تا سگ‌ها رو فراری بده اما با جنازه‌ای روبه‌رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
پیام کمی به طرف محمود متمایل شد
- پس سگ‌ها جنازه رو خورده بودند؟
محمود کمی مکث کرد.
- مسئله دل‌خراش همینه، دختر زمانی که بهش حمله شده زنده بوده.
سروش متعجب گفت:
- منظورت چیه؟ واضح‌تر حرف بزن.
- با بررسی پزشکی قانونی معلوم شده اون دختر با سکته هم‌زمان قلبی و مغزی مرده، از ترس زیادی که از حمله سگ‌ها دچارش شده بوده مرده، به‌نظرم بدترین مرگ زمانیه که از ترس بمیری.
سروش غمگین گفت:
- چه مرگ دردناکی!
محمود سری تکان داد.
- بله، سگ‌ها وحشی بودن از این‌ها که نیمه گرگن، بهش حمله کردن و گوشت بدنش رو پاره کردن؛ حالا این‌که زمانی که زنده بوده خوردن یا مرده نمی‌دونم.
پیام با بی‌خیالی گفت:
- خب این‌که قتل نیست، دنبال چه قاتلی هستی؟
محمود به طرف پیام برگشت.
- بله در ظاهر قاتل نداره، ولی اونی‌که دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
سروش متفکر گفت:
- واقعاً یه دختر اون‌موقع اون‌جا چی‌کار می‌کرده؟
- پشت سر دختر اثر یه ضربه محکم بوده که با یه جسم سخت ایجاد شده، هم‌چنین پاهای جنازه داخل یک چادر شب پیچیده شده و معلوم بود که دختر قبل از مرگ تقلا کرده خودشو آزاد کنه، اما خب موفق نشده.
- چادرشب چیه؟
محمود به طرف پیام که سوال کرده بود برگشت.
- چادرشب همین ملافه‌هایی که رخت‌خواب توش می‌پیچن.
پیام «آهانی» گفت:
سروش گفت
- اینی که گفتی یعنی... .
محمود به طرف سروش چرخید.
- یعنی این دختر با کسی درگیر شده، وسط بحث یا چیزی به سرش خورده یا سرش به جایی خورده و بیهوش شده، اون آدم هم به خیال این‌که مرده به ححی کمک، حالا از ترس یا هر چیز دیگه، دختر رو داخل یه چادرشب پیچونده و برده خارج از شهر ول کرده، غافل از این‌که دختر زنده است و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] delnia

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
محمود دستی در موهای سرش کشید.
- اون مردک ابله باعث مرگ بیهوده یه دختر شده.
سروش گفت:
- از کجا می‌دونی قاتل مرد هست که میگی مردک؟
محمود دستانش را روی میز گذاشت.
- بذار کامل براتون توضیح بدم... دختر هیچ کیف یا مدرک هویتی به همراه نداشت، یکی دو روز طول کشید تا از طریق اعلام مفقودی پی به هویتش بردیم. اسمش سمیه بود، فهمیدیم پدر نداره و با مادرش زندگی می‌کرده و عموش قیم و سرپرستش بوده و مدتی هم بوده که با پسرعموش نامزد کرده و قرار بوده چندوقت دیگه عقد کنن.
- خب؟
- طی بازجویی از دوستش شیوا فهمیدم که سمیه با پسری به نام صالح دوست بوده، صالح شاگرد یک مکانیکی بود که سر خیابانی قرار داشته که خونه شیوا و برادرش اون‌جا بوده. شیوا گفت روز آخر سمیه قرار بوده برای بدرقه اون به خونه‌شون بره چون شیوا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
محمود کمی مکث کرد.
- صالح رو وقتی به اینجا برگشت دستگیر کردیم و تحت بازجویی قرار گرفت، گفت چون بهم علاقه‌مند بودند و سمیه نمی‌خواسته زن مرتضی بشه، اون روز اومده بود تا به صالح التیماتوم بده که اگه منو می‌خوای زود بیا خواستگاری و صالح هم قبول کرده و رفته بوده تا مادربزرگش رو بیاره، چون خانواده‌ای نداشته و بعد دیگه از سمیه خبر نداره.
محمود نگاهش را چرخاند.
- از نظر من اون دروغ میگه، اون وقتی از مغازه بیرون رفته با سمیه بوده، احتمالاً باهم جایی رفتن، بحثشون شده، وسط بحث صالح سمیه رو بیهوش کرده، بعد از ترس اونو خارج شهر ول کرده و بعد هم فرار کرده.
- خب چرا برگشته؟
- برای این‌که ما رو فریب بده.
- چطور آدم احمقی که فرق مرده و بیهوش رو نمی‌دونسته چنین هوشمندانه نقشه فریب ریخته؟
- من مطمئنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
سروش محکم گفت:
- آروم باشید! محمود تو الان از ما‌ چی می‌خوای می‌دونی که نمی‌تونیم بریم به گذشته و ببینیم کی سمیه رو برده توی بیابون.
محمود نفس عمیقی کشید.
- توی دوربین‌ها سمیه یه کیف مشکی رنگ همراه داره که همراه جنازه نبود، فقط یه آویز سگک شکل از کیف هست که گویا کنده شده و سمیه اونو داخل جیب مانتوش گذاشته، من سگک رو‌ همراه آوردم تا ببینم کیف کجاست، صالح اون کیف رو یه جایی قایم کرده اگر‌ پیداش کنم با انگشت‌نگاری میشه اثبات کرد صالح قاتل هست.
- خب بیارش
محمود سگک را از جیب درآورد و روی میز گذاشت.
- می‌دونی که ما فقط می‌تونیم جایی که کیف هست رو برات توصیف کنیم.
- همون هم غنیمته.
سروش رو به پیام کرد.
- با هم؟
- نه خودت تنها.
سروش روی سگک تمرکز کرد و پیام به آنی کنار پنجره رفت. محمود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
سروش به آرامی گفت:
- یه چیز بزرگ‌تر بود مثل تخت.
- پس یه نفر کیف رو گذاشته زیر یه تخت
پیام پشت میز برگشت.
- برو خونه صالح زیر تختش رو بگرد.
- نه صالح کیف رو داده دست کسی.
- چطور؟
- صالح خونه نداره، توی مکانیکی می‌خوابه و مکانیکی هم فرش و این‌جور چیزها نداره، حالا از کجا بفهمم کیف رو داده دست کی که نگه داره؟
سروش گفت:
- شاید واقعا کار صالح نباشه.
- پس کار کیه؟ جز اون متهمی نیست که انگیزه داشته باشه.
- هست یه بار از اول‌ ماجرا رو خودت مرور کن.
محمود به فکر رفت و سروش گفت:
- محمود داری نشون میدی که تازه‌کاری؛ حتی انگیزه‌ای که روش تاکید داری هم محکم نیست، به‌نظرم مرتضی انگیزه‌اش برای کشتن قوی‌تره.
- مرتضی؟
- آره، اون قراره با دختری عقد کنه، حالا اگه دختر بهش بگه نمی‌خوادش اونم چند روز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
660
پسندها
4,576
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
سروش گفت:
- اون یکی از آشناهای سمیه است که اونو می‌شناسه.
- پس حتماً می‌دونه قاتل کیه.
- شاید هم خودشه.
محمود سکوت کرد و سروش گفت:
- فکرت رو از صالح بیار بیرون.
- پس قاتل کیه؟
- تو گفتی مرتضی خونه دوست سمیه بوده.
- ولی سمیه رو ندیده.
- شاید هم دیده.
- یعنی دروغ گفته؟
- به نظرم انگیزه مرتضی برای کشتن بیشتره
محمود ساکت شد.
- حداقل یه بار دیگه بازجویی‌اش کن.
محمود سریع تلفنش را بیرون آورد و تماس گرفت.
- سلام یه حکم بازداشت برای مرتضی ثابتی می‌خوام‌... باید بازجویی بشه برای اقدام به قتل سمیه ثابتی... بله همین امشب دیروقت نیست، باید بریم سراغش.
محمود تلفن را قطع کرد. پیام گفت:
- پسره لباس پوشید و با کیف سوار ماشین شد، اونو گذاشت روی صندلی و داره میره.
محمود سریع از پشت میز بلند شد.
- داره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع
عقب
بالا