• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان منشورِ دودویی | نگین قاسم‌پور کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نِگینا
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 179
  • کاربران تگ شده هیچ

نِگینا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/3/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
30
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
منشورِ دودویی
نام نویسنده:
نگین قاسم‌پور
ژانر رمان:
#جنایی #معمایی
کد رمان: 5582
ناظر: ♡°DINA° ♡°DINA°


خلاصه:
در کوچه پس کوچه‌های تقدیر، مردی از شانه‌ی شرافت پا به صحنه می‌گذارد.
مردی که نجوای خوش را در غرش اسلحه و ظرافت را در ماشه‌ی کلت کمری‌اش می‌بیند.
کاراگاهی از دایره‌ی جنایی که خاطراتش را مورد هدف تک تیرانداز معکوسش قرار می‌دهد.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ANAM CARA

سرپرست ادبیات + مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,803
پسندها
24,343
امتیازها
44,573
مدال‌ها
37
سن
19
سطح
28
 
  • مدیر
  • #2
تایید رمان.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ANAM CARA

نِگینا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/3/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
30
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
رجزخوانی گلوله‌ها و بوی خونی که روانم را به بازی می‌گیرد.
دست‌های به‌ناچار خونی و عربده‌ی مغز بر سر قلب و طعم گس مانند خون... .
حالا یک نفس عمیق و یک نگاه خیره!
چیزی جز غلظت خون و تنفر وجودشان عاید من نمی‌شود.
تاریک است!
وقتی نخ بین شرافت و جنایت با گلوله ای زنگ زده از هم دریده می‌شود، وجدان‌های پاک هم با غلت خوردن در خاک و خون آب‌دیده می‌شوند.
زیباترین سمفونی شکنجه‌گاه تلخ من، ناله‌ای از سر درد است که با اشک آسمان هم پاک نمی‌شود و تنها به باتلاقی تاریک و بی‌رویا مبدل می‌شود.
***
(ایالات متحده‌ی آمریکا/ واشینگتن دی.سی)

صدای سوت قهوه‌ساز مرا از افکارم بیرون کشید.
دستم را از زیر چانه‌‌ام برداشتم و با قدم‌های بلند به سمت اپن رفتم. بعد از ریختن قهوه‌ی داغ در ماگ سفید رنگ، به اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نِگینا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/3/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
30
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
ابروهایم در هم گره خوردند و چشمانم برق زدند. تلفن همراه را برداشتم و تماس را با همکارم شان که یک افسر کار کشته بود، برقرار کردم. تماس بعد از دو بوق وصل شد و صدای خسته‌ی شان در گوشی پیچید:
- چی‌شده که به من زنگ زدی شرلوک؟
دستی به پشت گردنم کشیدم و بی‌توجه به حرف‌هایش گفتم:
- شان! زنگ بزن به عمارت مورفی و یک ملاقات رو ردیف کن. عا تا یادم نرفته، چند سرباز‌ مسلح رو هم بردار!
شان متعجب با صدای آرامی گفت:
- می‌خوای خون ریزی راه بندازی؟
نیش‌خندی زدم و جدی گفتم:
- فقط کاری که گفتم رو انجام بده.
و بی‌توجه‌ به غر زدن‌ها و مایک گفتن‌های شان تماس را قطع کردم و قیافه‌ی عصبی شان را در ذهنم تصور کردم. با پارس و تکیه‌ی جک به پاهایم از دنیای افکارم به بیرون پرت شدم. سرم را به پایین متمایل کردم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نِگینا

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/3/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
30
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
موهای مشکی که در لا به لای آن گویی چند تار سفید خود را پنهان کرده بودند و چشم‌های نافذ مشکی، قد بلند و هیکل ورزیده در حرفه‌ای که داشتم تاثیر خوبی داشت. لبخند بی‌روحی مهمان لب‌هایم شد و کراوات مشکی ماتم را صاف کردم. با برداشتن تلفن همراه و سوئیچ از اتاق خارج شدم. بعد از کمی رانندگی به عمارت مورفی‌ها رسیدم. ساعت شانزده و پنجاه و شش دقیقه را نشان می‌داد. با پرستیژ خاص خودم از ماشین پیاده شدم و منتظر به کاپوت مشکی براق آن تکیه دادم. خبری از شان و سربازها نبود. فرصت را غنیمت شمردم و در افکارم غرق زنی شدم که چند روزی بود از آن خبر نداشتم. چند دقیقه‌ای بود که درگیر خزعبلات ذهن آشفته‌ام شده بودم که با دستی که روی شانه‌ام قرار گرفت به خود آمدم. شان بود که بی‌حرف به من خیره شده بود، نگاهی به پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا