- نویسنده موضوع
- #1
اگرچه
در تصویرِ توی قاب لبخند میزنم اما
این شعر اِلِمانیست از دلتنگیهایم
ادامهی حُزنی که پایان ندارد
عاشقانه های جهان هستی
تو تنها مضمونِ
با دلیل رجعتِ خیالاتم
به تو
تو
بهارهای هر سالهام فرق میکند
با این روزهای لعنتی طراوتی نمیبینم
در آب، آفتاب، خاک، زندگی
لای انگشتهایِ ظریفِ تو نفس می کشد
و پرندگان عاشق بر شانههای تو آواز میخوانند
این جا هیچ چیز از آن من نیست
کاش دلتنگی زبان داشت
تا دوری ی تو را فریاد بزنم
کاش شعر مرا میخواندی
میدانی
شعرم
بغض قافیههایش
راهبندانِ گلوی من شده است .
در تصویرِ توی قاب لبخند میزنم اما
این شعر اِلِمانیست از دلتنگیهایم
ادامهی حُزنی که پایان ندارد
عاشقانه های جهان هستی
تو تنها مضمونِ
با دلیل رجعتِ خیالاتم
به تو
تو
بهارهای هر سالهام فرق میکند
با این روزهای لعنتی طراوتی نمیبینم
در آب، آفتاب، خاک، زندگی
لای انگشتهایِ ظریفِ تو نفس می کشد
و پرندگان عاشق بر شانههای تو آواز میخوانند
این جا هیچ چیز از آن من نیست
کاش دلتنگی زبان داشت
تا دوری ی تو را فریاد بزنم
کاش شعر مرا میخواندی
میدانی
شعرم
بغض قافیههایش
راهبندانِ گلوی من شده است .