• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان غم جاودان | م. اسماعیلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع م . اسماعیلی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 427
  • کاربران تگ شده هیچ

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
970
پسندها
5,045
امتیازها
22,873
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
جمیله‌خانم برای سومین‌بار در قابلمه خورشت را بی‌هدف برداشت. نیم‌نگاهی به محتویات درحال جوش داخلش انداخت و بعد برگشت به سمت مینا. مینا آب گلویش را به‌ زور و پرسروصدا پایین داد و بعد گفت:
- مامان نمی‌خوای باهاش حرف بزنی؟
جمیله‌خانم در قابلمه را گذاشت و در حالی که سرش را تکان‌تکان می‌داد گفت:
- چجوری حرف بزنم؟ نمی‌بینی حالشو؟
مینو که تا 10دقیقه پیش سرش تو گوشی‌اش بود و داشت با یکی از دوستانش چت می‌کرد، خیلی زود به آن‌ها پیوست و بعد در حالی‌که به مارال که تو پذیرایی رو یک کاناپه ولو بود نگاه می‌کرد یواش گفت:
- بالاخره که چی؟ باید بهش بگیم دیگه موندنش... .
مینا مادر و خواهرش را آرام کنار زد و نگذاشت که جمله مینو تمام شود. رفت به سمت مارال و آرام کنارش نشست. به نیم‌رخ بی‌حال صورتش نگاه کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
970
پسندها
5,045
امتیازها
22,873
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
مینو سری تکان داد و در ادامه افزود:
- خب می‌دونم مجیدفقط آدرس این‌جا رو داره؛ اما این دلیل نمیشه که تو برای همیشه سربار عمو اینا باشی. شاید دو روز دیگه یوسف خواست زنش رو بیاره تو این خونه، اون وقت تو... .
مینا هم به دنبال حرف خواهرش ادامه داد:
- مجید اگه اومدنی بود تا حالا می‌اومد. اون داره بازی‌ت میده. یه سال گذشت هممون صبوری کردیم. دوسال گذشت با بهانه‌ها خودمونو راضی کردیم...الان سه ساله که مجید نیست، نیومده، ایلیا داره بزرگ میشه. تو که نمی‌خوای اونم مثل خودت در آینده صبح تا شب انتظار بکشه؟!
مارال تو مخمصه بدی گیر افتاده بود که نه راه پس داشت نه راه پیش. سرگردان داشت ناخنش را می‌جوید که مینو دوباره گفت:
- بهترین کار اینه که برگردی! هم مامان از تنهایی درمیاد هم این که... .
حرفش را خورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
970
پسندها
5,045
امتیازها
22,873
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
سکوت غم‌باری فضای خانه را دربرگرفته بود. یونس با موبایلش ور می‌رفت و دانیال کز کرده بود گوشه دنج پذیرایی و به قاب‌ عکس روبان خورده مادرش خیره بود. یوسف هم بی‌تفاوت به غان و غون کردن‌های ایلیا وسط آن معرکه سکوت چشم داشت. زهره با حالی پریشان به همه چای تعارف کرد که غیر از جمیله و رحمان کسی به استکان‌ها دست نزد.
نیم‌ساعت بعد که مینا و مینو سوار بر ماشین آقا رحمان به راه‌آهن می‌رفتند، مارال با خودش فکر می‌کرد آیا انتخاب درستی کرده که می‌خواهد بماند یا نه! حتی به ثانیه نکشید که این شک و دودلی را از خودش دور کرد و با در آغوش گرفتن ایلیا زیر لب با خودش گفت:
- کار درست همینه.
با رفتن زن‌عمو جمیله و دخترهایش و برگشتن یوسف و زهره به سر خانه و زندگی‌شان جای خالی مادر بیش‌تر از همیشه حس شد. تا وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : م . اسماعیلی

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا