- ارسالیها
- 1,077
- پسندها
- 5,594
- امتیازها
- 23,673
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #21
جمیلهخانم برای سومینبار در قابلمه خورشت را بیهدف برداشت. نیمنگاهی به محتویات درحال جوش داخلش انداخت و بعد برگشت به سمت مینا. مینا آب گلویش را به زور و پرسروصدا پایین داد و بعد گفت:
- مامان نمیخوای باهاش حرف بزنی؟
جمیلهخانم در قابلمه را گذاشت و در حالی که سرش را تکانتکان میداد گفت:
- چجوری حرف بزنم؟ نمیبینی حالشو؟
مینو که تا 10دقیقه پیش سرش تو گوشیاش بود و داشت با یکی از دوستانش چت میکرد، خیلی زود به آنها پیوست و بعد در حالیکه به مارال که تو پذیرایی رو یک کاناپه ولو بود نگاه میکرد یواش گفت:
- بالاخره که چی؟ باید بهش بگیم دیگه موندنش... .
مینا مادر و خواهرش را آرام کنار زد و نگذاشت که جمله مینو تمام شود. رفت به سمت مارال و آرام کنارش نشست. به نیمرخ بیحال صورتش نگاه کرد و...
- مامان نمیخوای باهاش حرف بزنی؟
جمیلهخانم در قابلمه را گذاشت و در حالی که سرش را تکانتکان میداد گفت:
- چجوری حرف بزنم؟ نمیبینی حالشو؟
مینو که تا 10دقیقه پیش سرش تو گوشیاش بود و داشت با یکی از دوستانش چت میکرد، خیلی زود به آنها پیوست و بعد در حالیکه به مارال که تو پذیرایی رو یک کاناپه ولو بود نگاه میکرد یواش گفت:
- بالاخره که چی؟ باید بهش بگیم دیگه موندنش... .
مینا مادر و خواهرش را آرام کنار زد و نگذاشت که جمله مینو تمام شود. رفت به سمت مارال و آرام کنارش نشست. به نیمرخ بیحال صورتش نگاه کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر