متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان راز گیله‌نار | مریم پورسپاهی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع maryam poursepahi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 346
  • کاربران تگ شده هیچ

maryam poursepahi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
38
امتیازها
33
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
راز گیله‌نار
نام نویسنده:
مریم پورسپاهی
ژانر رمان:
#معمایی #عاشقانه #اجتماعی
کد رمان: 5610
ناظر: Kallinu Kallinu

خلاصه:
راوی اول، روایت‌گر زمانه، او سرنوشت است و تصمیماتش...
عقربه‌های چرخ گردان تقدیر بر روی قتل خان‌زاده‌ای جوان ایستاده‌ است و پس از مرگش، دفترچه‌ای به یادگار می‌ماند. دفترچه‌ای که محکوم است صاحب خود را بیابد و راز درون‌اش را فاش کند.
چه کسی ارباب‌زاده‌ی جوان را به قتل رسانده است و چرا؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : maryam poursepahi

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,925
پسندها
22,909
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROHI

maryam poursepahi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
38
امتیازها
33
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
‌بازی سرنوشت است دیگر، شگفتی‌هایش بسیار و گیج کننده.
گاه روی خوش و شیرین نشان می‌دهد، گاه تلخی زندگی و سیاه‌بختی هدیه می‌کند و گاهی هم بهای چیزی را با اتصال چند تن می‌گیرد. بهایی که هم درد دارد، هم خنده‌های نمکین و هم بی‌احساسی‌های روزگار.
دردهایی از جنس پاشیدن نمک بر روی زخم سرباز که به سوزشی طاقت‌فرسا مبدل می‌شود. خنده‌های نمکینی که کودکی برای خانواده‌اش در روز تولدش می‌زند و هیجان را در سوسوی چشمان آنان به ارمغان می‌آورد. بی‌احساسی‌های روزگاری که هر بار رخی جدید نمایان می‌کند و نمی‌گذارد قدم از قدم برداری و در پایان عذابی که بعد از هر سختی شاید به شیرین‌کامی تغییر پیدا کند.
در همان زمان است که تاریخ باری دیگر رقم می‌خورد و عروسک خیمه‌شب بازی تقدیر می‌شوی تا بهای همان‌چه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryam poursepahi

maryam poursepahi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
38
امتیازها
33
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #4
«فصل اول راز گیله‌نار، بازگشت چاووش»

دست همسرش آماندا را گرفت و به‌طرف در نارنجی‌رنگ راه افتاد. چندسال از رفتنش می‌گذشت؟ یک سال، دوسال، نه حتی بیشتر هم میشد. شمار روزها از دستش دررفته بود. فقط می‌دانست مدت طولانی پا در این‌جا نگذاشته بود.
حتی بعد از ترک کردن آن‌جا، تمام خاطراتی که در این کوچه و خیابان پیش آمده بود جایی میان درزهای فروریخته دیوارها باقی‌مانده بودند. خاطراتی که نشان‌دهنده‌ی شیطنت‌های کودکانه و عاشقانه‌های نوجوانانه بود. شادی‌ها و ماتم‌ها، حتی راز کوچک‌ترین عضو محل را نیز می‌دانست. یادگاری‌های او، عشق و علاقه‌اش به دختری بود که مانند نامش در یک ایل و طایفه معروف بود؛ آنیل!
کسی که دل می‌ربود، جان می‌گرفت از چاووش و برای پدرش طنازی می‌کرد. اما چه شد؟ چه گذشت میان آن دو؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryam poursepahi

maryam poursepahi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
38
امتیازها
33
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #5
تلخ‌خندی کنج لب مرد جا خوش کرد. حدس میزد با بازگشتش به این شهر و خانه چنین می‌شود. می‌دانست که آماندای جوان بالاخره روزی پرسان می‌شود. اما چه می‌گفت؟ می‌گفت به دختری فکر می‌کردم که زمانی همسرم بود؟ می‌گفت به دلبری‌های آن دختر هجده‌ ساله می‌اندیشد یا... . واقعا چه می‌گفت از بازی روزگار با او و خرمالوی کال زندگی‌اش؟!
- یاد خاطرات قدیمی افتادم، همین عزیزم. پاشو بریم که قرارِ با خانوادم کامل آشنات کنم.
من‌من کنان و نامطمئن لب زد: «مطمئن؟»
چاووش همان‌گونه که چمدان‌هایشان را بر می‌داشت به روی او خنده‌ای پاشید و سری از اطمینان تکان داد. نمی‌توانست او را حساس کند و مسافرت‌شان را تلخ!
پس از آن‌که چمدان‌ها را برداشت با چند گام بلند روبه‌روی در زرشکی رنگ ایستاد و آماندا را صدا زد. دستانش به زنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryam poursepahi

maryam poursepahi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
5
پسندها
38
امتیازها
33
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #6
سپس، تن ظریفش را به چپ متمایل کرد. آماندا در چشم‌هایش نقش بستند و ستاره‌های ریز و درشت با دنباله در تیرگی‌هایش دیده شدند. درخشش نشان از کنجکاوی بودند.
آسو از برادرش که تا ثانیه‌هایی پیش، نزدش شکایت می‌کرد، دور شد و سراغ همسربرادرش رفت. اعتراض مردانه‌اش را ندید گرفته و دستان آماندا را گرفت و فشاری به آنان داد.
آماندا فرورفتگی حاصل از فشار ریز آسو را در تک‌به‌تک نقاط پوست دستش حس می‌کرد. نمی‌دانست از چه بود، ولی آرامشی همان‌جا به جانش تزریق شد. چشم‌هایش را به دستانشان دوخت. خط‌لبش کش آمد و لبخندی پهنای صورتش جا خوش کرد.
کهربایی‌هایش را به دختر ریزنقش مقابلش دوخت و با بهتی در چهره‌اش روبه‌رو شد. آسو تا به‌کنون رنگی به آن زردی ندیده و در شگفت خداوند مانده بود. زردی یکدست، انگار خورشید در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryam poursepahi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا