- ارسالیها
- 9,755
- پسندها
- 41,101
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 42
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
آری !
تاریخ اینگونه آغاز شد
یک روز که آفتاب میچکید
آرام،بر شاخسار بید .
و پروانه هابر گرد کرمکی شب تاب
طواف می کردند.
و چلچله ای غریب
واژه ی سفید زمستان را
از بالهای سیاه خود می شست.
و قناری ز روی برگ شقایق
سروده ی غزلی تازه را ز بر می کرد .
و جویبار خسته ی راه
حکایت سفرش را به گوش گل میگفت
آنگاه عشق نازل شد.
آن سال
سال قحطی رنج بود
سال شروع کبوتر
سال عروج لادن پیر .
سال شکفتن فوارههای چشمه ی یاس
سال شنیدن نفس گامهای تو .
سال طلوع اقاقی .
آری !
تاریخ این گونه آغاز شد .
” اینک می دانی ” ؟
آری اینک می دانم
که چند قرن و چند سال بعد هجرت عشق
میلاد روز حادثه ی دیدن تو بود.
روز شکست بغض غرور
روز بلوغ مبهم اشک
روز جنون رسیدن
روز جوانه زدن .
آری !
اینک میدانم.
تاریخ اینگونه آغاز شد
یک روز که آفتاب میچکید
آرام،بر شاخسار بید .
و پروانه هابر گرد کرمکی شب تاب
طواف می کردند.
و چلچله ای غریب
واژه ی سفید زمستان را
از بالهای سیاه خود می شست.
و قناری ز روی برگ شقایق
سروده ی غزلی تازه را ز بر می کرد .
و جویبار خسته ی راه
حکایت سفرش را به گوش گل میگفت
آنگاه عشق نازل شد.
آن سال
سال قحطی رنج بود
سال شروع کبوتر
سال عروج لادن پیر .
سال شکفتن فوارههای چشمه ی یاس
سال شنیدن نفس گامهای تو .
سال طلوع اقاقی .
آری !
تاریخ این گونه آغاز شد .
” اینک می دانی ” ؟
آری اینک می دانم
که چند قرن و چند سال بعد هجرت عشق
میلاد روز حادثه ی دیدن تو بود.
روز شکست بغض غرور
روز بلوغ مبهم اشک
روز جنون رسیدن
روز جوانه زدن .
آری !
اینک میدانم.