- ارسالیها
- 482
- پسندها
- 3,061
- امتیازها
- 17,083
- مدالها
- 15
- نویسنده موضوع
- #21
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید- من میرم؛ توام خودت برگرد پس.
سوزان سری تکان داد و با دلی آشوبزده رفتنش را به تماشا نشست. شجاعِ قصهها نبود؛ فقط در این بیست و هفت سال عمرش زیادی سرش برای دردسر رفته بود. دلش میخواست خودش این موضوع را حل کند؛ آخر اگر به همکارانش میگفت؛ به قطع که از پرونده کنار گذاشته میشد!
کلویی خیلی وقت بود که رفته بود؛ اما او در فکرهایش غرق شده بود. در اتاق چرخی زد. اتاق بزرگی نبود؛ اما لانهی کوچکی هم نبود. دوتا میز کوچک در دو طرف اتاق قرار داشت و یک پنجره هم میان دو میز. مرد قرمزی ذهنش را مشغول کرده بود. باید با اوی لعنتی چه میکرد؟ قطعا که باید نقشهای هوشمندانه میکشید! شاید او یکبار دزدیده شده بود؛ ولی هنوز هم همان سوزانی بود که یک شهر او را...
سوزان سری تکان داد و با دلی آشوبزده رفتنش را به تماشا نشست. شجاعِ قصهها نبود؛ فقط در این بیست و هفت سال عمرش زیادی سرش برای دردسر رفته بود. دلش میخواست خودش این موضوع را حل کند؛ آخر اگر به همکارانش میگفت؛ به قطع که از پرونده کنار گذاشته میشد!
کلویی خیلی وقت بود که رفته بود؛ اما او در فکرهایش غرق شده بود. در اتاق چرخی زد. اتاق بزرگی نبود؛ اما لانهی کوچکی هم نبود. دوتا میز کوچک در دو طرف اتاق قرار داشت و یک پنجره هم میان دو میز. مرد قرمزی ذهنش را مشغول کرده بود. باید با اوی لعنتی چه میکرد؟ قطعا که باید نقشهای هوشمندانه میکشید! شاید او یکبار دزدیده شده بود؛ ولی هنوز هم همان سوزانی بود که یک شهر او را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر