گفتند دلتنگی را توصیف کن.
گفتم: دلتنگی همان که شب موقع خواب سرت را زیر لحاف کرده خاموشانه اشک بریزی
همان که شب را با چشمان پُف کرده و بالین خیس به سپیدهدم برسانی،
همان که به هر چی نگاه میکنی یاد آن بیافتی،
و در اخیر دلتنگی همان که تنها قلب و روحت نه بل تکتک سلولهای بدنت خسته از دوری محبوبت باشد.