- ارسالیها
- 347
- پسندها
- 658
- امتیازها
- 4,233
- مدالها
- 8
چشمانش دقیقا شبیه همان موقع بود! همان گیرایی، همان جذبه، همان بارقه اما تنها چیزی که در آن اقیانوس نبود من بودم. منی که روزگاری عشقم از چشمانش جاری بود حالا ذرهای هم وجود نداشتم؛ چی شد پس من کجا هستم! با قدمهای لرزان خود را بهآن رسانیدم فقط اندکی فاصله میانمان وجود داشت خواستم قدمی دیگری بردارم تا این زجر را خاتمه دهم اما گویا میلی به نزدیکی نداشت و با قدمهای بلند خود را ازم دور کرد.
محزون گشته قطرهای اشک از چشمم لغزید، بهچشمانش ژرفتر نگاه کردم و آن طفره رفته بیخیالتر از هر غریبی بهسویم نگاه کرد فکر میکردم حالا که بعد مدتها دیدمش هنوز هم من همانطور عاشقانه در چشمانش موج بزنم؛ اما آه! نبودم. اینفاصله عشق آنرا در من بیشتر و عشق من را در دل آن کاسته بود.
یعنی اینقدر...
محزون گشته قطرهای اشک از چشمم لغزید، بهچشمانش ژرفتر نگاه کردم و آن طفره رفته بیخیالتر از هر غریبی بهسویم نگاه کرد فکر میکردم حالا که بعد مدتها دیدمش هنوز هم من همانطور عاشقانه در چشمانش موج بزنم؛ اما آه! نبودم. اینفاصله عشق آنرا در من بیشتر و عشق من را در دل آن کاسته بود.
یعنی اینقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.