نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی فانوس شب | شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 86
  • بازدیدها 1,085
  • کاربران تگ شده هیچ

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
339
پسندها
657
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
  • #21
ولی در این دنیا او هرگز سهم ما نشد!
 
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
339
پسندها
657
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
  • #22
میدانی!
دیریست در خفا دوستت دارم
عشق ترا در دلم پنهان کردم
زمانی که تو به دیگری نگاه می‌کردی
من از ره دور سرا پا چشم می‌شدم و به تو خیره بودم.
محو می‌شدم؛ به آن دلبری که می‌دانستم عشقم را هرگز نمی‌پذیرد.
من از همان ره دور بوسیدمت، بوییدمت، لمست کردم، برایت عشق ورزیدم.



#روزیتا شریف
 
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
339
پسندها
657
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
  • #23
تو توانا هستی!
از حرف‌های این و آن هراس نداشته باش
به سوی رویایت قدم بگذار
پیش برو! آن دور‌ها آیندی‌خوبی منتظر توست
موانعت را یکی،یکی از بین ببر. با ایستادن با مقاومت کردن.
و روزی که رویایت را با چشمانت دیدی؛ حس می‌کنی رسیدن به رویا چه شیرین است
 
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
339
پسندها
657
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
  • #24
و دوری‌ات هر لحظه‌ای از عمرم را می‌بلعد.
 
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
339
پسندها
657
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
  • #25
و زمان را دیگر بهانه نیار!
همیشه برای یک‌جا شدن‌مان زمان را بهانه کردی.
زمان از همان اول هم درست بود؛ اما چیزی که در‌ این میان هرگز درست نبود؛
حسِ‌ات بود.
من از چشمانت می‌خواندم که حس‌ِ‌ات جز هوسِ بیش نیست؛ اما لعنت به این قلب بیمار من، که با دانستن‌اش دوستت داشت و هنوز هم می‌پرستت تو را.
 
امضا : Sharif
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
339
پسندها
657
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
  • #26
- پاد‌زهرِ در چشمان نافذت نهفته، که جز آن هیچ پادزهر دنیا نمی‌تواند زهر دلتنگی‌ات را از وجودم برکند‌.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
339
پسندها
657
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
  • #27
- به خواب شیرین بسر می‌بردم که چیزی آمد و کنار پنجره نشسته برایم گفت:
- برخیز!
از جا بلند شده با چشمان نیمه‌باز به طرفش نگاه کرده گفتم:
- تو کی‌ هستی، چه می‌خواهی ازم؟
- شباهنگم؛ فکر نکنم تاحال مرا دیده باشی اما حالا آمدم تا بشارتی را برایت بدهم.
دیگر با اشک، بغض دلتنگی‌های شبانه‌ات خدا‌ حافظی کن؛ چون زمان وصال فرارسیده.
بلند شو نغمه‌ای شادی سر بده، چون بعد این‌ تنها تصویری که مشاهده می‌کنی باهم بودن‌تان است.
- این یعنی چه؟! یعنی دلبرم قرار است بیاید!
- بلی! حله بلند شو.
دقیق به‌خاطر دارم آن‌لحظه چقدر مسرور گشتم، چقدر از ته دل خندیدم در اصل خوش‌حالی، ثانیه‌ای هم از چهره‌ام کنار نمی‌‌رفت؛ زمانی که واقعا چشم باز کردم اطرافم جز سیاهی مطلق چیز‌ دیگری نبود. همه خسبیده بودند، سریع به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
339
پسندها
657
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
  • #28
2- من تمام عاشقانه‌هایم را نثارت خواهم کرد، نثار تویی که فرسنگ‌‌ها ازم دوری.
از این دور‌ها، از میان هزاران موانع که سد راهم برای رسیدن به تو شده.
از تو می‌سرایم،
از عشقم از عشقت
از دلدادگی‌ام از دلدادگی‌ات
از قلبم از قلبت
و سرانجام از یکی شدن‌مان می‌سرایم.
تا همه بدانند عشقِ‌مان همیشه پاینده خواهد ماند‌.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
339
پسندها
657
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
  • #29
و سوگند به چشمانی که چشمانم جز آن چشم، چشمِ دیگری را نمی‌بیند! هرگز ازش چشم بر‌ندارم چون آن چشم اقامت‌گاه امن من و رود آرامش من‌ است.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
339
پسندها
657
امتیازها
4,233
مدال‌ها
8
  • #30
[خیال باطل]
دوباره رفتم کنار همان درختِ که روزی این‌ داستان از همین‌جا آغاز شده بود.
درخت بزرگ و زیبایی بود که شگوفه‌های سفید به زیبایی‌اش افزوده بود.
من با پیراهن سفید حریر بلند و موهای که رها شده تا کمرم آتشی برپا کردم و سفره‌ای کوچک اما زیبا چیدم، گنجشکک‌ها که روی شاخچه‌ های درخت نشسته بودند و شور سرودن برسر داشتند و چه دل‌آویز از عشق می‌سرودن؛ از آن سو آفتاب گه‌گاهی نورش را بر زمین می‌پاشید و گاه پس ابر‌های بزرگ پنهان می‌شد.
آه! که با چه اشتیاقی برای آمدنت همه‌ چیز را آماده کردم و برای دیدار تو لحظه شماری می کردم.
منتظرت ماندم! آن‌قدر که...
شگوفه‌ها دیگر با شاخچه‌ها و داع کرده به زمین افتاده بودند، چوب‌های که با آن‌ها آتش برپا کرده بودم دود شد و به هوا رفت و میان آن دود‌ها آرزو‌هایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

موضوعات مشابه

عقب
بالا