دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی فانوس شب | شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 176
  • بازدیدها 5,551
  • کاربران تگ شده هیچ

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #161
#قصه_نویسی


رامشه: می‌‌بینی، دنیا چگونه آدم‌ها را به خودش می‌پیچاند، طوری‌که خود انسان به این پیچیدن و طواف کردن این دنیا علاقه‌مند است؛ نه از روی مجبوریت بلکه از روی شوق و علاقه مندی.

روزیتا: بلی می‌بینم، گاهی چرخش بعضی‌ها در این دنیا و شور و شوق‌شان جنون‌آمیز است. گویا همه‌چیز تنها به همین‌جا خلاصه می شود و دنیای دیگری اصلا وجود ندارد.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #162
عنوان: صبحت بخیر ای دلتنگی من

این بار با صدای زنگ ساعت نه، بلکه با دلنشین ترین صدای عمرم چشمانم را به‌روی زندگی گشودم. آن‌گاه که نسیم صبح‌گاهی دوست داشت از پنجره داخل اتاق خزیده، لای موهای تاب‌دارت گم بشود و نور آفتاب که از لای پرده اندک‌اندک خود را به قصد بوسیدن به گونه‌هایت رسانیده بود. با انگشتانش تار‌های گیسوانم را یکی‌یکی از روی صورتم دور می‌کرد، تا جایی برای بوسه‌ی صبحگاهی‌ خود خالی کند و من همچنان غرق در تک‌تک اجزای صورتش بودم، از دریای نگاهش به امواج لبخندش می‌رفتم و در لابه‌لای جعد خوش عطرش خود را گُم می‌کردم.
سرش را اندک دیگر نزدیک کرد و آهسته در گوشم زمزمه کرد: و من زندگی را مدیون نگاه تو هستم. نگاهت ناب‌ترین شعر جهانم است و عطرت، حتی اگر تمام گل‌های باغ‌های جهان هم یک‌جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #163
صبح زودتر از همیشه از خواب برخاستم، لباس جدید به رنگ نارنج ننگرهار را به تن کردم و موهای خرمایی‌ام که رنگ چشمانم بود را روی شانه‌هایم رها کرده خستگی چشمانم را با سیاهی سرمه از همه پنهان کردم.
در آینه، دختری را دیدم که کاملاً شبیه عروسک‌ها، زیبا و آراسته بود، اما گویا چیزی کم داشت؛ شاید لبخندش یا چهره‌ای عاری از دردش بود که اگر این‌ها بود، شاید زیباتر از حالا به نظر می‌رسید.

گرچه شوری از عید در دل نبود، اما خود را آراستم تا شاید در این عید به دیدارم بیایی و واقعا عید را برایم معنی کنی، تا شاید بیایی و عیدانه‌ام را با دیدارت بدهی، تا شاید با نگاهت به این زیبایی بی‌افزایی، تا دست در دست هم بی‌آن‌که لحظه‌ی حس خستگی برای‌مان دست بدهد خیابان‌ها را قدم بزنیم، تا به دیدار عزیزان برویم... اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #164
از میان پنجره‌ی باز روبه‌رویم، میان گل‌های رنگین و سرو‌های بلند قامت، به او می‌نگرم، همان کسی که همیشه رویای قدم‌زدن در زیر این درختان سبز و خوش‌رنگ را در کنارش در دل می‌پرورانم؛
هر روز با هر بهانه‌ای، به این کنج خاموشِ کلبه می‌آیم؛ پنجره‌ی چوبی را می گشایم، با دل پر شوق و چشمی پر حسرت، چشم به نگاهی می‌دوزم که او تمامِ من است اما من هیچ اویم.
نسیمی که هر آن عطر خوش آن را با خود وارد کلبه‌ِ بی‌رنگ و بی‌روح‌ام می‌سازد و من هم هر بار با تمام وجود، عمیق‌تر از پیش این عطر را استشمام می‌کنم و خود را غرق در رویایش می‌سازم.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #165
#دلنوشته


گذشته‌ای وجود ندارد!
همه‌‌اش حال است
همه‌اش تویی
و همه‌اش لبخند توست
که نویدی از آینده برایم می‌بخشد.


#روزیتا_شریف
#قلب_آسمان
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #166
#دلنوشته


[وقتی قلبم می‌خواهدت و راه دور است]

گاهی فاصله‌ نه بین دو شهر، که میان دو نفس است.
و عشق در این فاصله‌ها تا ژرف‌های وجود ریشه می‌زند.
نمی‌دانم، سرشار از لذت است یا لبریز از درد.
اما این‌ را دانستم، عاری از زندگی‌ست
و تو، تنها بارِ زنده بودن را چون سایه‌ای بی‌صدا، بی‌سیما و بی‌هیچ میلی بر دوش خسته‌ات می‌کشی.
انتظار کشیدن در این راه،
مثل راه رفتن روی تیغی‌ست که هر آن ممکن است قلبت را مخدوش بسازد.
خوب چه کنم؟... نمی‌توانم دست بکشم از تو، از عشق.
چون تو، حتی در این فواصل هم یگانه بُرهانِ نفس کشیدن منی.
من ایمان دارم، آنی که پرتو عشق را در قلب‌های‌مان تاباند؛ پاسخ انتظار و صبرمان را هم خواهد داد.
روزی می‌رسد که نفس‌های‌مان با هم گره می‌خورد، جسم‌مان یکی‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #167
[عاشقانه‌ای در فاصله‌ها]

جانِ من
ما محکومیم
که از این دورها، همدیگر را دوست بداریم.
ما محکومیم
که بی‌خبر از هم و جدا از قلب خود به‌سر ببریم.
ما محکومیم
که عشق را از این فاصله‌ها تجربه کنیم.
شاید این امتحانی باشد، برای خود‌مان، برای عشق‌ نافرجام‌مان.
با آن‌که تحملش آتش جانسوز است و جان‌کاه.
اما باید سوختن میان شعله‌های این آتش را بپذیریم.
و مطمئن هستم که خداوند انجام این محکومیت را برای‌مان زیبا‌تر ازحد تصور‌مان رقم خواهد زد.
تا بتوانیم به یک صبحی عاری از فریاد‌های خفته‌ در گلو و دلتنگی‌های گاه‌و‌بی‌گاه برسیم،
تا بتوانیم زندگی‌مان را در لابه‌لای این عشق رنگی بسازیم،
تا بتوانیم عشق را کنار هم نفس بکشیم، نه از این فاصله‌ی دور؛
که تو آن‌جا بی‌قراری و من این‌جا.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #168
آن‌جا که من غیر خویشتن دَرِ دلم را برای احدی نگشوده بودم.
تو با نسیم آرامِ نگاهت، از اقیانوس زلال چشمانت تلاطمی را بر قلبم برپا کردی
و صدای آن امواج، ترنمی از عشق شد، بویی از زندگی، بوسه‌ای لبریز از مهر و افقی در امتداد امید، تا دور دست‌ها شد.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #169
[دگر نیست]


آن سنبل خوش‌عطرِ سحرگاه دگر نیست
آن قُمریِ خوش‌خوانِ شبانگاه دگر نیست

خواب است، به آن‌سو که دگر نیست غم و درد
آن شوکت شیرین دل‌آرا دگر نیست

گه خنده به لب داشت گهی اشک چو شبنم
آن خنده‌‌ی مستانه به همراه دگر نیست

با جسم پر از درد و دلی م**س.ت ز رویا
صد درد به اقبال دلم، آه دگر نیست

چشم بست به هرچه که دلش بند به او بود
آن دختر شور‌آورِ شامگاه دگر نیست

1402/5/25
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
430
پسندها
837
امتیازها
5,713
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #170
در انتظارت مانده‌ام
شاید روزی دلت برای لحظه‌ای هم شده، تنگ منِ عاشقِ خسته شود و بخواهی شبیه همان دوران خوش، در چشمانم تصویر خود را ببینی و در نفس‌هایم موجی از مِهرت را حس کنی؛
برگردی و مرا م**س.ت در نگاهت بکنی،
مرا از جهان بی‌نور و بی‌روح، از جهان نبودن و نشدن‌ها به جهان مملو از رنگ‌های عشق با خود ببری.
بلی!
من هنوز هم انتظارت را می‌کشم
تا نفس در این سینه جابه‌جا می‌شود،
تا نسیم سحرگاهی برای آدمیان جان تازه می‌بخشد،
تا گل‌ها عطر خوش را به‌روی همه می‌پاشد و
تا خورشید هر روز لبخندش را نثار جهانیان کند؛ چشم به راهت خواهم بود.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

موضوعات مشابه

عقب
بالا