متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

متوسط مجموعه دلنوشته‌های خاطرات یک پلوتویی | زهرا.ب کاربر انجمن یک رمان

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #11
در جریان این سرشت، سستی و بیهده کارها جایی ندارد.
مُسَلَم است!
چراکه این آب و خاک را اویی آفریده که لغو و بیهودگی در ذاتش نه جایی دارد و نه ماهیتی.
ای کاش همه می‌توانستند بفهمند، که چرا راه می‌روند.
امروزه هیچکس دلیل راه رفتنش را نمی‌داند، تنها گام‌هایش را به ظاهر سهمگین بر زمین می‌کوبد و تماماً به مقصود خود دل‌خوش کرده است.
دریغا که مسیر، مقصود ماست.
هدف این است که از مسیر لذت ببری، هرچند اگر کف سیاره‌ات با دیگری متفاوت است.
به راستی، تمایز تو را آزار می‌دهد؟
همانی که دلچسب‌ترین و گواراترین پدیده‌ی بشریت تا به امروز است.
خود را عجیب می‌دانی، چون کوچکی؟
خود را غریب می‌دانی چون مدار حرکتت متفاوت است؟
چرا؟
مگر خدا هم عجیب می‌شود؟
تو که از خدایی و سراسر روح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #12
خوشحالم که آرامم
هربار که "می‌نگرم".

خود، واقعیت را نمی‌پذیرد،
زیرا همواره در حقیقت زندگی می‌کند.
آری، من در حقیقت زیست می‌نمایم.
گرچه تعریف این واژه دشوار به نظر می‌رسد؛ اما قادرم حقیقت را در گوشه گوشهٔ خاک سرخم بیابم.
تمایز من نه غریب است نه عجیب!
من تنها، یکی از آثار فاخر خورشیدم به حساب می‌آیم که بدین صورت، تجلی یافته‌ام.
هزاران تن از مردم این سرزمین موجودیت دارند
که به ظاهر، طرد شده و به تبعیدگاهِ محبوب فرستاده شده‌اند.
بیچارگان "آن‌ها"!
که مردمان حقیقت را به نام "تبعید شدگان" بخوانند.
افسوس ای آن‌ها، افسوس!
که از لذت همین تبعیدگاه سرخ و کوچک نیز بی‌بهره ماندی.
بنشین و کور بمان.
ما تازه بیناییمان را یافتیم
زمانی که چشمانمان را در چشمهٔ حقیقت شستیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #13
نشانم بده کسی را که میان غریبان لاجرم خوشنود جای گرفته.
گویی آنقدر دیگر سیارات به دلش نشسته‌اند که تلاش می‌کند همانندشان، گردانه بگردد!
مفادی ندارد این اندیشه‌های بی‌ثمر که بتوانم خود را یکی از "آن‌ها" بدانم.
میان آوردگاه توپ‌های سنگی
در نجوای بی‌سرور کهکشان

توپ کوچکی می‌چرخد،
که راضیست.
بِه فرمِ ریز و مدار بیضی شکلش
به سرخی، به رشته‌کوه‌های فراوان.
جنایت.
جنایت است ذره‌ای تغییر بخاطر تمایز!
کیوان حلقه‌دار، ژوپیتر عظیم
پلوتو، آزاده.
 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #14
خوشحالم که بی‌بهانه
پذیرفتی که خود را در درجه‌ای به نام "سیاره"
محدود نکنی.
اهمیت فراوانی ندارد که تو که هستی، یا چه!
مهم
این است که تورا همان خدایی آفریده که خود، خاص و با جلال و جبروت است.
پس از او بیاموز
و همانند او باش.
زیرا تو بی او هیچ قدرتی نداری
نمی‌توانی بچرخی
نمی‌توانی، بگردی.
به یاد داشته باش تمام هستی تو، تنها آفریدگار توست.
زیبا
عظیم
جاودان
 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #15
فکر می‌کنی قدرتمندترین سیاره‌ی کهکشان کیست؟
ژوپیتر؟!
توقع همین را داشتم.
آری، او زیبا و عظیم است.
اما قهرمان نیست.
او هم یک تکه سنگ، همانند تو!
آن را "آن‌ها" شهره‌ی کهکشان ساخته‌اند.
بدون اینکه بیاندیشند، آیا ژوپیتر، واقعا ژوپیتر است؟
از خود چه می‌داند، در خود، چه می‌بیند.
به جز قدرت و بزرگی ظاهر.
چه‌قدر دل بزرگی دارد؟
به همین سادگی!
با فن "قهرمان‌سازی"
آسانترین و سریعترین شیوهٔ "کنترل ذهن"
می‌توان تو را از "خود" دور کرد.
بیدار باش، هوشیار.
و بنگر به جریان آگاهی، که تو را به سوی رستگاری می‌برد.
 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #16
هنگامی که بر فراز ژرفای خیالت پرواز می‌کنی،
می‌توانی در بین‌شان خودت را پیدا کنی.
مشتی از خاک سرخت در دست
سویی سنگ‌های باقیمانده از شهاب که دورت می‌چرخند.
بی‌هدف!
قادری ببینی، مقصد نزدیک است و مسیر طولانی!
خورشیدت در ظاهر هزاران سال نوری از تو فاصله دارد.
لیکن بدان، خورشید درون توست!
هروقت که احساس کنی از چرخیدن خسته‌ای.
از سرما به ستوه آمده‌ای.
بیاندیش که این مسیر و سردی و دوری، تنها در دیدگان مادی تو نمایان است.
مسیر حقیقی را هرروز با دل طی می‌کنی.
می‌رسی.
به استعاره‌ی درخشان
به همانی که هدفِ چرخشِ توست.
خورشید.
تنها او...


 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #17
من وظیفه دارم دیگر سیاره ها را دوست داشته باشم.
کمک کنم، به حرف‌هایشان گوش دهم.
چون، عشق بی قید و شرط را می‌آموزم.
بی‌توقعم.
از تیر و ونوس
ارض و بهرام...
کیوان و ژوپیتر و اورانوس.
حتی نپتون!
آن‌که نزدیکترین سیاره به من بود...
زیرا دریافتم هر گونه عشق به دیگری همان عشق به خورشید است.
من خورشید را درون همه‌شان یافتم.
پس غمگین نیستم.
زیرا همه جا خورشیدم را دارم.
او را حس می‌کنم و از گرمای حضورش بی‌بهره نیستم.
سیارگان!
شما را دوست دارم چون "خورشید" به شما هویت دوست داشته شدن داده.
وگرنه، تکه سنگی مادی "هیچ" بیش نیست.
پس به خود ببال چون از خورشیدی!
 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #18
به یاد دارم برهه‌ای از زمان را
که بعنوان سیاره پذیرفته نشدم.
اعتراف می‌کنم که غمگین شدم.
تلاش کردم تا همرنگ دیگر سیارات شوم.
همانند کیوان زیبا
مثل ژوپیتر قدرتمند
و مانند تیر پر سرعت.
بی‌فایده بود. احمقانه!
منی که این‌همه قدرت‌های خارق‌العاده و منحصر به فرد را دارا بودم و هستم.
چرا تلاش کنم مانند دیگری باشم.
من پلوتو هستم.
سرخ و کوچک، خاص!
کسی مرا از کهکشان بیرون نمی‌کند.
من خانه‌ی خود را دارم.
خانه‌ی من قلب من است و صاحب‌خانه خورشیدم.
اجاره‌ام عشق ورزیدن.
پایان قراردادم روز انفجارم.
و پیوستن به ابدیت، خورشید معظمم.
شادم.
زیرا اول و آخر کسی را دارم که عاشق من است، چه از این زیباتر؟
 
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #19
چگونه فکر می‌کنی پشت این اشک‌های دیرهنگام.
دردی بی‌معنی خفته.
این نیست که چرا فلان سیاره با من نزاع داشته و بهمان قمر، بر من فریاد کشیده.
موضوع این است که...
وقتی نپتون در برهه‌ای از زمان ز من دور شد.
سرد شد، خاموش شد.
در روز میلاد سیزدهمین سال نوری من حضور پیدا نکرد.
من، کودک بودم!
چه چیز زیادی در هنگام شروع "بلوغم" می‌توانستم درک کنم؟
نپتون پس از چهارده روز بازگشت و من سیزده روز بود که مرده بودم.
نمی‌توانی تصور کنی، خیر.
من حامی کهکشانمان شدم و منتظر ماندم، نپتون بازگردد.
بازگشت. دوباره قدری دور شد.
بی‌فروغ شده بود اما هنوز مهربانی داشت، مهربانی‌ای که از همان کودکی ستایشش می‌کردم.

 
آخرین ویرایش
امضا : .ZrA/BBB.

.ZrA/BBB.

هنرمند انجمن
سطح
1
 
ارسالی‌ها
61
پسندها
199
امتیازها
523
مدال‌ها
2
سن
16
  • نویسنده موضوع
  • #20
هرگاه می‌پرسیدند نپتون کجاست.
چه می‌گفتم...
می‌گفتم در سیاهچال تهمت؟
یا در غار تنهایی
یا اینکه ساده‌ترین آن "ماموریت خورشیدی".
دروغ است، تمامشان.
نپتون در گردآب باخت اسیر شده بود.
شاید، پذیرفت.
بازگشت.
قدری از ما فاصله گرفت، از زمانی که بازآمد.
اجبار بود. تلخ!
بیخود نیست که عاشق "قهوه" است.
رفته-رفته تغییرات اعمال شد.
اما پلوتو دیگر پلوتوی سابق نشد... .
 
امضا : .ZrA/BBB.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا