دفتر خاطرات دفتر خاطرات Delaram*☆♡ | اختصاصی انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ANAM CARA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 653
  • کاربران تگ شده هیچ

ANAM CARA

مدیر ارشد بازنشسته + کاربر قابل احترام
کاربر قابل احترام
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
2,053
پسندها
26,338
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
20
سطح
32
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
IMG_20240128_140434_502.jpg
بسم‌تعالی~
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده


این تاپیک متعلق به ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ Delaram*☆♡ هست و شخص دیگری اجازه فعالیت در آن را ندارد. برای داشتن تاپیک مشابه درخواستتون رو در این تاپیک اعلام کنید.
درخواست تاپیک دفتر خاطرات نویسندگان
 
امضا : ANAM CARA

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,650
پسندها
21,629
امتیازها
48,373
مدال‌ها
35
سطح
31
 
  • #2
هوالمحبوب :dizzy: :heart:

اولین نوشته ازخاطراتم رو به تو تقدیم میکنم. :rose_1f339::heart::folded-hands:
معبودم سپاس که ارزش واقعی و زیبای قلم و نوشتن رو در کتاب آسمانیت به ما هدیه دادی...
سوره ☆قلم☆ودراولین آیه آن به قلم سوگند خوردی...

♡☆ن، سوگند به قلم و آنچه می نویسند... ☆♡

:heart::sparkles: چه زیبا سخنی وچه زیبا سوگندی:sparkles::heart:


وحجت تمام کردی به دنیای فانی و هرآنچه در کره ی زمین به تصویر کشیدی هرکدام جرقه و تلنگری شد برای نوشتن و قلم زدن.
هرفردی در زندگیش ملودی خاصی برای شنیدن و طراوت دوباره بخشیدن به روح وجسمش انتخاب میکند.
خواندن ونوشتن همیشه بهترین نت موسیقی و ملودی رو برایم داشته است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,650
پسندها
21,629
امتیازها
48,373
مدال‌ها
35
سطح
31
 
  • #3
اینروزا بیشتر ازهر زمانی خاطراتم واسم زنده شده.
تجربشو دارم هرزمان که احتیاج بیشتری به رهایی و آرامش دارم وکمتره، هرزمان که دغدغه های ذهنی جولان بیشتری میدن ناخودگاه خاطرات بسیار دور ازکودکی تا زمان حال واسم به نمایش، درمیاد.

همیشه وسایل قدیمی ونوستالوژی برام جالب وجذاب بوده وهست. یکی از شیرین ترین لحظات زندگیم دوران کودکی ومهمونیهای فامیلی خونمون بود.
وقتی بعدازناهار همه جوونهای فامیل تو اتاق بزرگ پذیرایی یک پرده سفید بزرگ روی دیوار نصب میکردن وبعد دستگاه قدیمی پدربزرگ پرژوکتور و فیلمی که روی پرده پخش میشد.
چقدر ذوق داشتیم ردیف جلو محل نشستن منو هم سنوسالام بود
وچقدر مهیج بود برامون وقتی صحنه های اکشن وهیجانی پخش میشد صدای خنده های بلند شوخیهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,650
پسندها
21,629
امتیازها
48,373
مدال‌ها
35
سطح
31
 
  • #4
امروز اولین خاطره ی شیرینم درانجمن دوستداشتنی یک رمان رو به اشتراک میزارم.
خاطرات چون دفتر خاطرات نه، چون آلبوم عکس ذهنی است که حکم عکسهای سفید وسیاه و رنگی درابعاد کوچک وفرم های مختلف رقم خورده و با بستن چشمها،در ساعاتی از دنیای پراز دغدغه و دلهره های فراوون، زنگ تفریحی برای ذهن خستمون وحکم شارژ باطری بدنی رو داره.
اولین مسابقه ای که شرکت کردم درکنار نویسندگان برجسته ی انجمن.
دلارام آماتور دست به قلم پر از حرفهای نگفته اش برد و برای دختر خیالی خودشنامه نوشت.


1000062108.jpg
 
آخرین ویرایش

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,650
پسندها
21,629
امتیازها
48,373
مدال‌ها
35
سطح
31
 
  • #5
خاطرات واقعا رویدادهایی هستند که اگر شیرین باشند باعث روحیه ی مثبت و حکم انرژی مثبت‌...
وخاطرات ناخوشایند‌ زندگی باعث تجربه ورشد هرانسانی میشه.

عشق خوندن ونوشتن از‌کودکی در‌وجودم موج میزد.
دوره ی دوم دوران تحصیلم ،باید کتاب داستانی رو با ویرایش صفحات‌وموضوع داستان و تصاویر مندرج شده در صفحات داستان تحویل می‌دادیم.

ذوق وشوقی که برای درست کردن صفحات کتاب ،موضوع داستان که باید از قلم و تخیل خودمون نوشته می‌شدو ویرایش صفحات وکشیدن تصاویر داشتم هیچ وقت یادم نمیره.
وبالاخره موفق شدم وماند به یادگار ازدوران تحصیل.

وهمین آرزو درونم موج میزد وخواهد زد‌که روزی بتونم اثر هرچند کوچکی درادبیات داشته باشم.

فقط با قلم،صوت‌وتصویر میشه زمان رو دقایقی به عقب ودرحال نگه داشت ودرآینده به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,650
پسندها
21,629
امتیازها
48,373
مدال‌ها
35
سطح
31
 
  • #6
آدم هرگز نمی‌تواند از همان اول چنین مرگ‌هایی را باور کند؛ مرگِ عزیزترین کسان را. تنها راهی که می‌ماند نپذیرفتن و نفی واقعیت است؛ از بس حقیقتی که از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد ناگوار است و غیرِانسانی.»‌

آوینم آه آوینِ چشم کهرباییِ‌منی تو آخه
عزیزه دلم نازت شم دیشب اذیت شدی بخاطرِهدلارام
بی خیال بلندگو یاعلی بگو بابایی اومد تو رویا بازنگشت یه یاعلی خوشگل نوشت روی تابلوی ناتمام نقاشیمون چشمک زد ورفت .
پیامشو داد یاعلی بگو وامروز تابلو رو تموم کنیم.
پاشو آوینم منو تو باهم یه لشکریم
بلندگو عزیزه دلم تو پاره ی تنِ منی
بدووووو بیااااا بغلم بوی عطرِ آغوشِ بابایی وچشمهای کهربایی شماره ۳ که قویترین اتمسفر رو داره به تو هدیه داد توهم دادی بمن امانت.
بلندگو عزیزم باید تابلوی داداشی روهم گل بارون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Anoosh.

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,650
پسندها
21,629
امتیازها
48,373
مدال‌ها
35
سطح
31
 
  • #7
آدم هرگز نمی‌تواند از همان اول چنین مرگ‌هایی را باور کند؛ مرگِ عزیزترین کسان را. تنها راهی که می‌ماند نپذیرفتن و نفی واقعیت است؛ از بس حقیقتی که از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد ناگوار است و غیرِانسانی.»‌

آوینم آه آوینِ چشم کهرباییِ‌منی تو آخه
عزیزه دلم نازت شم دیشب اذیت شدی بخاطرِهدلارام
بی خیال بلندگو یاعلی بگو بابایی اومد تو رویا بازنگشت یه یاعلی خوشگل نوشت روی تابلوی ناتمام نقاشیمون چشمک زد ورفت .
پیامشو داد یاعلی بگو وامروز تابلو رو تموم کنیم.
پاشو آوینم منو تو باهم یه لشکریم
بلندگو عزیزه دلم تو پاره ی تنِ منی
بدووووو بیااااا بغلم بوی عطرِ آغوشِ بابایی وچشمهای کهربایی شماره ۳ که قویترین اتمسفر رو داره به تو هدیه داد توهم دادی بمن امانت.
بلندگو عزیزم باید تابلوی داداشی روهم گل بارون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Anoosh.

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,650
پسندها
21,629
امتیازها
48,373
مدال‌ها
35
سطح
31
 
  • #8
در پاییز با سمفونی رقص برگهای آتشین قرمز بدنیا اومدی مامانی وبابا اونقدر از تولد پسر درشت و زیبا روی خود خرسند بودند که نهایت نداره .
پاره ی تنم در سمفونی رقص برگهای رنگارنگ قرمز آتشینِ پاییز چشم بدنیا بازکردی.
همه خندان بودن وتو گریان .
تو شدی پسره پاییز طلایی وقرمز آتشین ومن شدم دختر زمستون.
در سحر بدنیا اومدم وتو هرسال جشن تولد منو توصیف میکردی ومیگفتی... گیسوکمندِخونواده در سمفونی آرام دانه های برف وکریسمس بدنیا اومده بادوچال گونه مثله خودم .
صدای گریه هایم بلند شده وبذنیا اومدم.
نمیدانستم در شبی تو خندان بودی وقهقهه های زیبایتت طنین انداز خونه ی مامان بزرگه بود .
ولی سحر بود تو نبودی وصدای درد ناک مادر که دادمیزد محبوبم برادرت رفت ... چرا عزیزم؟ چرا پاره ی تنم؟ مگه باهم عهد نبسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Anoosh.

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,650
پسندها
21,629
امتیازها
48,373
مدال‌ها
35
سطح
31
 
  • #9
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Anoosh.

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,650
پسندها
21,629
امتیازها
48,373
مدال‌ها
35
سطح
31
 
  • #10
1000072847.jpg
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Anoosh.

موضوعات مشابه

عقب
بالا