متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه عشقِ نهان | روزیتا شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Sharif
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 55
  • بازدیدها 1,087
  • کاربران تگ شده هیچ

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
277
پسندها
631
امتیازها
4,113
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #51
جعبهِ کوچکی را درآورد و مقابل آن دختر زانو زده، برایش پیشنهاد ازدواج داد. آن هم با هیجان تمام پذیرفت و حلقه را در دستش کرد. در آن لحظه طعم مرگ را چشیدم، به طرز واقعی مرگ را حس کردم؛ مگر مُردن تنها همین است که قلبت از تپش بازماند و به جسد بی‌جان مبدل بشوی...؟
نه! گاه با وجود این که قلبت می‌تپد می‌میری. در حالی که زنده‌ای و نفس می‌کَشی مرگ را لحظه‌به‌لحظه تجربه می‌کنی. با مشاهده آن صحنه دنیا سرم آوار و ناخودآگاه سیل اشک از چشمانم جاری شد؛ دیگر پاهایم رمق ایستادن نداشت قلبم پارچه پارچه شد روزی را که می‌خواستم به بهترین روز زندگی‌ام مبدل سازم؛ شد بدترین روز تقویمم.
با دلی شکسته و بغض در گلو آنجا را ترک کردم دلم می‌خواست فریاد بزنم با آواز بلند داد بزنم تا این سنگینی که در قلبم حس می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
277
پسندها
631
امتیازها
4,113
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #52
این‌طوری می‌خواستم موقع خواب حس کنم کنارم است و با هم می‌خوابیم تمام شب کنار پنجره نشسته به آسمان خیره بودم و اشک می‌ریختم. شب با گریه‌های بی‌وقفه گذشت و همین که سپیده‌دم شد با مایا تماس گرفتم و ازش خواستم تا بیاید. بعد یک ساعت تاخیر زنگ دَر زده شد؛ تا من بروم مادرم در را باز کرد و قامت مایا در چهار چوب در نمایان شد.
- سلام! خاله‌جان خوب هستید؟
- علیکم سلام سلامت باشی دخترم بیا داخل.
مایا بعد از احوال پرسی با مادرم سمت من آمد محکم در آغوش گرفتم و لب زد:
- خوب هستی خواهر نازم؟
- خوب! فکر کنم بد‌تر از حال من وجود نخواهد داشت.
- این‌طور نگو فدایت شوم. وقتی ترا این‌قدر آشفته می‌بینم نابود می‌شوم.
- بیا بریم در اتاق حرف می‌زنیم.
هر دو به اتاقم رفته، رو تخت نشستیم.
- خوب چی شد؟ تو که دیروز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
277
پسندها
631
امتیازها
4,113
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #53
- می‌دانی آن عاشق دیگری بوده، مایا موطلایی من دلش در گرو عشق دیگریست...
گریه دیگر امان حرف زدن را ازم برید و مایا در آغوش گرفتم.
- گریه کن هر چقدر که می‌خواهی گریه کن، تا راحت بشوی تا دردت کاهش یابد. فراموش نکن من همیشه کنارت هستم در هر لحظه‌ِ زندگی‌ات.
- مایا این درد مرا می‌کُشد؛ یک کاری کن. من بدون آن نمی‌توانم، من بدون آن می‌میرم. حالم را می‌بینی برای کسی جان میدهم که حتی از وجودم هم آگاه نیست؛ ژولیت کسی شدم که خود رومئو‌ی دیگری‌ست.
- خوب یک‌بار شانست را امتحان کرده برایش اعتراف کن شاید بعد از دیدن تو و عشقت آن هم عاشقت شود.
- چطور ممکن است که من را بپذیرد در حالی که عاشق کسی دیگری‌ست؛ نخیر این ناممکن است هرگز چنین ریسکی کرده نمی‌دانم چون اگر بفهمد شاید دیگر نتوانم از همین راه دور هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
277
پسندها
631
امتیازها
4,113
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #54
- درست است هر چه تو بخواهی.
مایا هم سه‌، چهار ساعتِ بود و رفت. دوباره من ماندم و این دلتنگم. یک هفته از آن ماجرا می‌گذرد و کار من مثل همیشه رفتن به بهشتم و نگاه کردن به موطلایی‌ام شده‌ بود. شب‌ها هم‌آغوش با خیالاتش بودم و روزها هم محو تماشایش.
آه! که چقدر درد آور است با وجود این‌که این همه نزدیکم به آن؛ اما مجبور به نگاه کردن از راه دورم. بدتر از آن اینکه آن بی‌خبر از من و عشقم باشد؛ معضل است خیلی آن‌قدر که شاید از پا دربیاورد تو را. من درگیر عشق یک‌طرفه شده بودم. آن شده بود همه وجودم، دنیایم خلاصه‌ در چشمان آن شده بود. جالب است نه! این‌طور عشق‌ها در واقع عشق نیست؛ زجر‌ دادن خود است.
معنی عشق یک‌طرفه همان مرگ است مرگ تدریجی‌، هر روز جان‌دادن و درد کشیدن است. اما من این درد را با‌جان و دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
277
پسندها
631
امتیازها
4,113
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #55
و وجود همه‌ای ما نیاز به عشق دارد؛
یک عشق واقعی، دوست‌داشتن بی‌ریا.
و چه خوش‌اقبال‌‌اند آنانی که این‌گونه عشق‌ها را تجربه می‌کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sharif

Ash;

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,692
پسندها
34,702
امتیازها
66,873
مدال‌ها
37
سن
18
  • مدیر
  • #56
Screenshot_۲۰۲۴۰۸۱۶_۱۸۴۳۳۳_Samsung Internet.jpg
 
امضا : Ash;

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا