نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه عشقِ نهان | روزیتا شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Sharif
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 482
  • کاربران تگ شده هیچ

Sharif

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
248
پسندها
548
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #31
- گفتم که برای دیدن آن می‌روم؛ آه...! مایا
نمی‌دانی چه زیبا ویولون می‌نوازد؛ روح آدمیِ را نوازش می‌دهد.
بعد از اندکی تاخیر دنباله موضوع را گرفتم:
- من عاشق آن شدم؛ اولین روزی که آنرا در آن‌جا دیدم از همان روز فهمیدم که دیگر این دل در فرمان من نیست.
با شنیدن این حرفم مایا یکباره به بلند خندیدن شروع کرد و قه‌قه‌اش و دوباره نگاه‌های همه به سمت ما شد.
- نخند احمق! دوباره نگاه‌های همه به سمت ما شد. اگر خندیدن را تمام نکنی قسم می‌خورم؛ دیگر یک کلمه هم برایت نمی‌گویم.
- خوب دست خودم نیست چی‌کار کنم.
- مگر وعده ندادی که نمی‌خندی؟ می‌دانستم که چنین کاری انجام می‌دهی اشتباه از منی احمق است که برای تو گفتم.
با لحنی که خنده در آن موج میزد گفت:
- باور کن نمی‌خواستم بخندم اما برایم عجیب است آدریانای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

رو به پیشرفت
سطح
6
 
ارسالی‌ها
248
پسندها
548
امتیازها
3,013
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #32
- ببین‌ببین چطور در یک نفس ازش تعریف می‌کند. فهمیدم که دوستش داری لازم نیست این‌همه ازش تعریف کنی؛ اما آدریانا! دلم برای الیور می‌سوزد.
- اوف...! بحث آن را پیش نکن خواهشاً اصلا دوست ندارم در موردش صحبت کنم.
- درست است! قبول هرچی تو بگویی.
- ممنون! لطف می‌کنید.
گارسن سفارش‌مان را آورد و غذا را در کمال آرامش با قصه‌های شیرین‌مان میل کردیم. بعد خوردن غذا هردو از رستوان بیرون شدیم و سری به بازار زدیم من خرید از طرف شب را دوست داشتم؛ چون نسبت به روز شلوغ نیست و به راحتی خریداری کرده می‌توانم. فروشگاه‌ها یکی پی دیگر می‌گذشت و ما همچنان در حال حرف زدن بودیم که یک‌باره همان عطر خوش به ریه‌هایم وارد شد و در جا ایستادم.
- چی شد! چرا ایستاد شدی؟
- بوی ویلون‌یست! بوی عطر آن در مشامم پیچید.
به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا