- ارسالیها
- 400
- پسندها
- 1,715
- امتیازها
- 10,413
- مدالها
- 13
- سن
- 18
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
دختر مقابلش هنوز که هنوزه برایش پر از سوپرایز بود. قدرتی که تا کنون ندیده بود را حالا در وجود الکسا میدید همچنین فکر نمیکرد او همان کینهای ترین آدمی باشد که میشناخت، با توجه به رفتارش بعد از اتمام رابطه تصور میکرد تا کنون نقشه قتل شاه ژولیوس را کشیده باشد اما در کمال ناباوری او نه تنها ژنرال و مورد اعتماد ترین افسر شده بلکه زمانی که هیچ لقبی نداشت جان شاه را نجات داده.
دستش را مشت کرد و با تمرکز بر قدرتش سبب شد رعدهای کوچکی دورتا دور مشتش شکل بگیرند. از آنجایی که تا کنون قدرت مطرود زادهها را ندیده بود نمیتوانست ریسک کند و شروع کننده حمله باشد برای همین با گارد بسته منتظر حمله شخص مقابلش ماند.
الکسا دستانش را باز کرد و نگاهش را به آسمان دوخت فوت طلایی رنگی با صدای باد سمت آسمان...
دستش را مشت کرد و با تمرکز بر قدرتش سبب شد رعدهای کوچکی دورتا دور مشتش شکل بگیرند. از آنجایی که تا کنون قدرت مطرود زادهها را ندیده بود نمیتوانست ریسک کند و شروع کننده حمله باشد برای همین با گارد بسته منتظر حمله شخص مقابلش ماند.
الکسا دستانش را باز کرد و نگاهش را به آسمان دوخت فوت طلایی رنگی با صدای باد سمت آسمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر