• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مگاسکوئید(پیوند مرگبار) | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 411
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
1,696
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
دختر مقابلش هنوز که هنوزه برایش پر از سوپرایز بود. قدرتی که تا کنون ندیده بود را حالا در وجود الکسا می‌دید همچنین فکر نمی‌کرد او همان کینه‌ای ترین آدمی باشد که می‌شناخت، با توجه به رفتارش بعد از اتمام رابطه تصور می‌کرد تا کنون نقشه قتل شاه ژولیوس را کشیده باشد اما در کمال ناباوری او نه تنها ژنرال و مورد اعتماد ترین افسر شده بلکه زمانی که هیچ لقبی نداشت جان شاه را نجات داده.
دستش را مشت کرد و با تمرکز بر قدرتش سبب شد رعدهای کوچکی دورتا دور مشتش شکل بگیرند. از آنجایی که تا کنون قدرت مطرود زاده‌ها را ندیده بود نمی‌توانست ریسک کند و شروع کننده حمله باشد برای همین با گارد بسته منتظر حمله شخص مقابلش ماند.
الکسا دستانش را باز کرد و نگاهش را به آسمان دوخت فوت طلایی رنگی با صدای باد سمت آسمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
1,696
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
صورتش بخاطر آن درد جمع شد اما تا صدای جرقه را شنید بدون فوت وقت بزرگترین تیغی که روی ساعدش بود را به طرف مقابل پرتاب کرد و سبب شد آن آذرخش بی‌رحمی که توسط آیوار سمتش می‌آمد وسط راه خنثی شود.
- پیشرفتت قابل تحسینه، سریع‌تر شدی.
نگاهش را به آسمان دوخت به ابرهایی که درحال گرفتن حالت عجیبی به خود بودند، نیشخندی روی لب نشاند و پاسخ داد:
- هنوز قدرت من رو کامل ندیدی! اگه ببینی می‌فهمی پیشرفت واقعی من دفاع و خنثی سازی جرقه‌های کوچیک تو نیست‌.
از جا برخواست و مجدد سمتش حمله‌ور شدن اما این بار در این نبرد تن به تن قدرت‌هایشان هم درحال خود نمایی بودند. حواس الکسا یک آن سمت آسمان و ابرها برگشت همین یک فرصت طلایی به آیوار داد، یکی از جرقه‌هایش را سمت قفسه سینه الکسا پرتاب کرد و سبب شد مانند شوک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
1,696
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
***
بخش پنجم
سیاره بیوفیلیا، قصر پادشاه

دنیای مقابل چشمانش سیاهی و تاریکی بی‌انتها بود اما حس می‌کرد کم‌کم وقت ترک این تاریکی فرا رسیده، در کل وجودش درد حس می‌کرد اما گویا این درد در قلبش جمع شده بود و با هر تپش سمت بقیه نواحی بدنش مانند خون پمپاژ می‌شد. بوی خون اژدهای سیاه را کم و بیش حس می‌کرد و تشنگی‌اش افزایش میافت.
- شاه هم لقب ژنرال رو به چه بی‌عرضه‌ای میده، آخه یه نگاه به سر و وضعش بکنین! بی‌خاصیت انگار رو به مرگه!
این صدا و حرفی که زد سبب شد مطمئن شود در سیاره بیوفیلیاست‌. آرام چشمانش را باز کرد اما گویا کسی متوجه نشد. یک زخم کوچک روی دستش ایجاد کرد و سپس تیغی که درآمده بود را سمت جامی که در دستان ژاو بود پرتاب کرد و سبب شد نگاه متعجب تمام کسانی که در اتاق بودند سمتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
1,696
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
رِم (دستیار دوم پادشاه و عضوی از قلمرو گرگینه‌ها) خنده کوتاهی کرد و گفت:
- راستش رو بخوای این‌بار حق با الکساست، قدرت رعد فقط یه دونه ازش توی سیاره بود که مال آیوار شد و هیچکسم نمی‌تونه توانایی‌های فوق العاده‌اش رو زیر سوال ببره.
آرام بدون توجه به درد بدنش از جایش برخواست و سمت در رفت اما پیش از آنکه خارج شود حرف ژاو او را سر جایش نگه داشت:
- اما می‌تونم گزارش بدم که ژنرال سیاره قبلا با شاهزاده تبعیدی توی رابطه بوده. برای جلب حس اعتماد و علاقه یه خیانتکار نسبت به خودت مسلماً توضیحی‌ هم نداری.
انگار آب یخ روی بدنش ریختند، حتی ارتباط معمولی هم با خیانتکار جرم محسوب می‌شد.
نگاهش را به ژاکلین و رم تنها کسانی می‌دانستند انداخت اما آنان با تکان دادن سرشان به معنای عدم تایید اعتراف کردند که کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
1,696
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
خوشبختانه صدایش را شنید، هم ویک و هم آن پسر عینکی جوانی که حدس می‌زد تام باشد، همان جادوگر وفاداری که حاضر شد همراه گروه خیر به زمین تبعید شود.
ویک سریع سمتش آمد و کمکش کرد از جا برخیزد.
- انگار حالت خوب نیست دخترم، مشکلی برات پیش اومده؟
پیش از آنکه مشکلش را بگوید پرسید:
- من رو می‌شناسید؟
لبخند مهربانی روی لب نشاند و پاسخ داد:
- کی ژنرال بیوفیلیا و ناجی پادشاه رو نمی‌شناسه؟!
تام که اندکی احساس خطر کرده بود دستش را سمت چوب دستی‌اش برد و آرام آن را از جیب کت اسپرتش بیرون کشید اما حرکتش از نگاه الکسا دور نماند. برای انتقال حس امنیت به تام لبخندی روی لب نشاند و با لحن مهربانی گفت:
- آروم باش تام نیازی به این چیزا نیست! من قصد ندارم بهتون صدمه بزنم اگه‌ام چنین قصدی داشتم حال بدم جلوم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
1,696
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
سپس هردو به الکسایی خیره شدند که آرام‌آرام درحال دور شدن بود.
- آدم بدی به نظر نمیومد، خیلی خوش اخلاق بود.
ویک بدون جدا کردن نگاهش از قدم‌های او پاسخ داد:
- چون اون دختر بد نیست تام، بد کردنش! روی چهره سفیدش نقاب مشکی گذاشتن و بهش گفتن برای گرفتن حقش از راه بدی کردن پیش بره. اون اگه واقعا بد می‌بود... .
نگاهش را به چشمان تام دوخت و ادامه داد:
- هیچوقت برای کمک سمتم نمیومد و انقدر خوب باهام رفتار نمی‌کرد.
***
بخش ششم:

با کلافگی نفسش را بیرون فرستاد و عکس‌هایی که تا به حال هزاران بار بررسی‌شان کرده بود را روی میز رها کرد:
- توی این عکسا و خونه وامونده‌اش هیچ سر نخ یا اثر انگشتی از قاتل نیست! حتی پزشکی قانونی‌ام نتونسته سلاحی که قاتل ازش استفاده کرده رو تشخیص بده!
الکسا در جواب به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
1,696
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
اندی با کلافگی دستی روی صورتش کشید و گفت:
- درست میگی الکسا، این مورد دست ما نیست اما بدجوری داره رو اعصابم راه میره.
پس از حرفش بلافاصله سربازی در اتاق را زد و خبر احضار شدن اندی به اتاق رییس پلیس را داد، به ناچار از جا برخواست و تا اتاق را ترک و آن دو نفر را تنها گذاشت بحث جنایی‌ چند ثانیه پیش بلافاصله تبدیل به بحث فانتزی و غیرقابل باور شد:
- ببخشید که جلوی اندی نمی‌تونستم مستقیم بگم قاتل هم یکی از اعضای بیوفیلیاست و از طریق پرتال تونسته به خونه اون بیاد خنگ!
و همانطور که مشخص بود شروع کننده این بحث فانتزی باید الکسا می‌بود و جواب کنایه آیوار را مانند خودش می‌داد وگرنه نه تنها شب خوابش نمی‌برد بلکه در همه حال به خاطر آن کنایه به نقشه های قتلی که در ذهنش برایش می‌کشید برنامه ریزی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
392
پسندها
1,696
امتیازها
10,263
مدال‌ها
13
سن
18
سطح
10
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
- خوبه! براش تلاش کن، اما این رو بدون کلی آدم توی دنیا وجود داره که هدفشون براشون شده یه حسرت.
دو طرف صندلی را ول کرد و پشت میزش برگشت. این بحث قطعا به جز خالی بستن به جای دیگری ختم نمی‌شد برای همین هم تغییرش داد:
- خودم وقتی اون روز دنبال قاتل رفتم فهمیدم یکی از اهالی بیوفیلیاست، علاوه بر اون همه شواهد نشون میده یه آدم نرمال نیست پس کشف چندان خفنی نکردی.
- فقط همین نیست، چیزای دیگه‌ای هم فهمیدم!
- مثلا؟!
همیشه از اینکه از مخاطبش بیشتر می‌داند و قرار است با اطلاعات او را به وجد بیاورد خوشش می‌آمد برای همین حس خوبی در وجودش جریان پیدا کرد.
- اون روز هم بهت گفتم مقتول یکی از اعضای گروه شره که به ما و پادشاه خ**یا*نت کرده، ما نکشتیمش یعنی قبل اینکه ما به خودمون بیایم و نقشه قتلش رو بکشیم ژاو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا