نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مگاسکوئید | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 692
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
429
پسندها
1,799
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
مجدد روی پاشنه پا چرخید و شروع به راه رفتن کرد.
- دنبالم بیا.
طبق چیزی که گفته بود دنبالش راه افتاد. نمی‌دانست کجا می‌رود و نقشه‌اش چیست و همین کلافه‌اش می‌کرد، پس از چندین سال فعالیت در اداره پلیس این اخلاق را هم که حتما باید در جریان تمامی نقشه‌ها باشد کسب کرده بود. با چند قدم بلند خودش را کنارش رساند و پرسید:
- نقشه‌ات چیه؟
بدون جدا کردن نگاهش به نقشه‌ای که توسط دستبند الکترونیکی‌اش روی کف دستش نمایان گشته بود پاسخ داد:
- من نقشه‌هام رو همیشه قدم به قدم و متناسب با موقعیت می‌کشم، گام اول نقشه‌ام رفتن به فروشگاه کوچیک بدلیجات یک پیر خرفته. اخراجی‌های هر قلمرو به یک جای پنهانی تبعید می‌شن و اون پیر خرفت به احتمال زیاد می‌دونه که اون مکان کجاست و چجوری میشه رفت.
برای بار دوم در روز بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
429
پسندها
1,799
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
پوزخند بی‌صدایی روی لب نشاند و پاسخ داد:
- معلومه! لقب ژنرال کم چیزی نیست! آسون هم به دستش نیاوردم که آسون بگیرمش و... .
- میشه به جای قیافه گرفتن بهش بگی برای چی به اینجا اومدیم؟! خیلی وقت نداریم‌ها!
جمله‌ای که آیوار با لحن کلافه و عصبی از پشت آن شالگردن گفت هم سبب شد حرفش نصفه و نیمه بماند و هم به خودش بیاید و بفهمد که وقت زیادی واقعا ندارند. باید تا قبل از طلوع خورشید به زمین برگردند و قاتل را تحویل بدهند.
- اوه! واقعا ازت ممنونم مرد جوان! اگه جلوش رو نمی‌گرفتی می‌خواست حالاحالاها پز لقب و موقعیتش رو بده.
پس از نگاه نرم و محبت آمیز آیوار نگاهش به چشمان همیشه سرد و طلبکار الکسا افتاد و پرسید:
- حالا چی می‌خوای ژنرال؟!
روی یکی از میزهای چوبی نشست، حینی که انگشتری که کنارش بود را در دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
429
پسندها
1,799
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
در اولین گام نقشه تیرش به سنگ خورد اما گام اول را از نقشه حذف نکرد! باید مکان اخراجی‌ها را یافت می‌کرد، هرطور که شده!
با قیافه و حالت گرفته‌ای سرش را به معنای تایید تکان داد و گفت:
- باشه، کمکی که نکردی اما بازم ممنون.
روی پاشنه پا چرخید و به سمت در رفت و از مغازه خارج شد. هنوز دو قدم بیشتر بر نداشته بود که صدای آیوار از پشت سرش مانع برداشتن قدم سوم شد:
- الان جا زدی؟
نگاه اخم آلودش را از روی شانه حواله‌اش کرد، دوست داشت بداند چرا به این نتیجه رسیده که آن دختر با اراده به همین راحتی‌ها جا زده؟!
- نه آقای فهمیده و عاقل، جا نزدم! گرچه پر ریسکه اما سراغ کسی که دارم بهش فکر می‌کنم می‌رم.
بدون آنکه منتظر حرف دیگری بماند نگاهش را به روبه‌رو برگرداند و به راهش ادامه داد. از صدای قدم‌های آیوار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
429
پسندها
1,799
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
- آیوار خوبی؟! چرا جوری به قصر نگاه می‌کنی که انگار می‌خوای همین الان با خاک یکسانش کنی؟!‌‌‌
شدنی نبود وگرنه دلش خیلی می‌خواست تمامی سنگ‌ها و آجرهای قصر را تبدیل به خاک کند.
بدون آنکه نگاه غضبناکش را از قصر جدا کند گفت:
- بعضی‌ها پدر خوبی نیستن اما در عوض همسر خوبی‌ان یا برعکس، چون نمی‌تونن از هردوتا همنشین و همخونه‌شون متنفر باشن اما اون به جرات می‌تونم بگم قلبش از سنگ بود چون نه پدر خوبی بود، نه همسر خوب و نه فرمانروای عادل.
- من توی زندگی تو بودم اما توی زندگی خودت و خانوادت نبودم پس نمی‌تونم هیچکسی رو قضاوت کنم و الان با بدگویی پشت پدرت دلداریت بدم مخصوصا که بهش مدیونم.
این امکان نداشت، نمی‌توانست باور کند آدمی به لجبازی الکسا کسی که زندگی خودش و سایر هم‌نوعانش را تباه کرده را ستایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
429
پسندها
1,799
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
ظاهرا زیاد از این حرف خوشش نیامد زیرا با صدایی که عصبانیت در آن موج می‌زد گفت:
- برای بار هزارم می‌گم، توی ماجرای تبعید شدن آیوار مقصر فقط و فقط خودش بود! اگه کاری که ازش خواستم رو انجام می‌داد دلیلی برای تبعیدش وجود نداشت. وگرنه منم پدرش بودم، منم اندازه تو دوستش داشتم قطعا راضی به تبعید کردنش نبودم.
از صدای بلند و عصبانیتی که مانند ویروس به صدای ملکه هم سرایت کرده بود مشخص شد او هم از جملاتی که ژولیوس پشت سر هم ردیف کرد خوشش نیامده.
- تو دوستش داشتی؟! مسخره‌ست! اگه واقعا حس دوست داشتنت اندازه من بود حتی نمی‌ذاشتی یه شب بیرون از این قصر بمونه، بخاطر کار مسخره خودت این همه سال تبعیدش نمی‌کردی به همه سربازای عوضی‌ت نمی‌سپردی که اگه توی سیاره دیدنش فوری بیارنش پیش تو تا تو هم اعدامش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
429
پسندها
1,799
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
تمامی افکار خطرناکش را از ذهنش بیرون کرد تا بهتر بتواند تمرکزش را جمع کند. سرش را بالا گرفت و مانند همیشه با نیشخند و صدای رسا پاسخ داد:
- عالی‌جناب همونطور که می‌دونید من روی زمین هم یک نظامی کشور آمریکا محسوب میشم و چند روز پیش یک قتل رخ داد که با توجه به شواهد قاتل یکی از اخراجی‌های بیوفیلیا بود درواقع مقتول هم یکی از اعضای پایین رتبه گروه شر بود که به ما و شما خ**یا*نت کرده بود اما بازم از نظر پلیس اون یکی از شهروندای واشینگتنه و باید به حساب قاتلش رسیدگی بشه و... .
دست شاه که به نشانه سکوت بالا آمد اجازه ادامه دادن را از الکسا گرفت.
- بذار ببینم، یکی از اعضای پایین رتبه گروه شر توسط یکی از اخراجی‌های سیاره کشته شده و حالا تو به عنوان یکی از پلیس‌های شهر واشینگتن باید دنبال قاتلی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
429
پسندها
1,799
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
چند لحظه‌ای سرتا پای دختر مقابلش را طوری برانداز کرد که انگار درحال نگاه کردن به حرکات عجیب و غریب یک احمق است.
- سرت به جایی خورده؟!
نفسش را با صدا و عصبانیت بیرون فرستاد و دستش را به حالت ناخن کشیدن روی گونه‌اش حرکت داد.
- وای آیوار الان اصلا وقت شوخی نیست، بیا بریم ملکه ببینتت زیاد وقت نداریم.
- ابلهی چیزی هستی؟! اتاق ملکه کجاست؟ توی قصر، توی قصر کیه؟ بابام، کسی که منتظره یه لحظه من رو تو این سیاره ببینه تا فوری دستور اعدامم رو بده و از شرم خلاص شه.
چشمان قهوه‌ای‌ش را در حدقه چرخاند و با آرامشی که اندک‌اندک از بین احساس عصبانیت داحل وجودش جمع کرده بود گفت:
- تو با من داخل قصر میای تا ملکه ببینتت، حرف دیگه‌ای هم نمی‌خوام بشنوم.
پوزخندی بی‌صدای زد و مانند خودش با لحن آرام در جواب گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
429
پسندها
1,799
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
اگر او را از زمان کودکی‌اش نمی‌شناخت مطمئنا با این جمله دستوری استرس کل وجودش را فرا می‌گرفت.
- بعید می‌دونم دوست داشته باشی یه رد بخیه تازه که از کنار لب تا نزدیک گوش طولشه رو ببینی. اما اگه مشکلی نداری باشه.
دستش را سمت شالگردنش برد اما هنوز انگشتانش بافتش را لمس نکرده بودند که صدای نگهبان بلند شد:
- نه‌نه، نمی‌خواد. من خیلی با دیدن رد بخیه چندشم میشه. شخصی که ژنرال بهش اعتماد داره قطعا آدم بدی نیست.
نیشخندی از این پیروزی روی لب‌هایش نقش بست، اگر در کودکی واکنشش را نسبت به ملاحظه بخیه تازه روی بدن یک مطرود زاده گوژپشت نمی‌دید معلوم نبود الان چه به روز خودش و الکسا می‌آمد.
فوری شمشیر لیزری‌ش را کنار کشید و راه را برایشان باز کرد.
به محض اینکه پایش را داخل قصر گذاشت صدای خنده‌های کودکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
429
پسندها
1,799
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #29
"ملکه من" واژه‌ای که فقط و فقط از دهان یک نفر خارج می‌شد اما او که سیزده سال پیش به زمین تبعید شده بود، در تمام این مدت هم کم توهم حضور او را نزده بود، برای همین هم با همان چشمان بسته گفت:
- کاش بودی عزیزدلم! اگه بودی که مادرت دیگه دردی نداشت.
قلبش از شدت غم فشرده شد؛ چه به روز آن ملکه جسوری که نگاهش لرزه بر اندام درباریان می‌انداخت آمده بود؟!
کنارش نشست و دستش را نوازش وار روی بازوی او به حرکت درآورد:
- هستم، فقط کافیه چشمات رو باز کنی.
باورش نمی‌شد، آن لمس واقعی بود و نمی‌توانست با اسم توهم بی‌خیالش شود‌. آرام‌آرام چشمانش را باز کرد و از بین قطرات شور اشکی که دیدگانش را تار کرده بود چهره شخصی را دید که مدت‌ها بود در انتظارش قلب و روحش سوخته بود. با اشک‌هایی که ریزششان شدت گرفته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
429
پسندها
1,799
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #30
چیزی نگفت، فقط با چشمان اشکی سرش را به معنای تایید تکان داد.
- من خیلی وقت ندارم، باید قبل اینکه کسی متوجه حضورم بشه برگردم زمین.
اشک‌هایش را پاک کرد و پرسید:
- چجوری اومدی اینجا؟!
- به کمک نشان الکسا اومدم، برای پیدا کردن یک شخص و یک سنگ یاقوت سرخ که... .
پیش از آنکه جمله‌اش را کامل کند الینور گفت:
- همون یاقوت سرخ که توی غار منطقه قلب بیوفیلیا قرار داره و اگه روی هسته زمین گذاشته بشه همه خطرات مخصوصا این رعد و برق‌ها از زمین دور میشن؟!
پس از آنکه یادش آمد مادرش هم در گذشته یکی از شاگردان استاد ویک بوده حس تعجب و علامت‌ سوال‌های داخل سرش رخت بر بستند.
الینور که از آن حال نزار درآمده بود از روی تخت برخواست و سمت کمدش رفت و از داخل یک جعبه که شکل و شمایل خاصی هم نداشت همان چیزی را درآورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا