- ارسالیها
- 429
- پسندها
- 1,799
- امتیازها
- 10,413
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #31
چشمان گرد و مشکیاش را در حدقه چرخاند و با صدای تو دماغیاش در پاسخ گفت:
- خیله خُب باشه، از اونجایی که دل بخشندهای دارم میبخشمت با اینکه میدونم علت معذرتخواهیت چیه و اگه با آیوار به اینجا نمیوندی حالاحالاها خبری از آشتی نبود.
با اطمینان لبخندی زد و سرش را تکان داد:
- خوبه که من رو میشناسی.
در همین لحظه درب اتاق ملکه باز شد و آیوار با چشمهایی پس از مدتها میخندیدند از اتاق بیرون آمد.
- بریم؟
سرش را به معنای تایید تکان داد و حینی که راه پلکان را در پیش میگرفت گفت:
- امیدوارم که از این به بعد بانو الینور رو سرحالتر ببینم.
در سکوت دنبالش راه افتاد، او هم از صمیم قلب میخواست که مادرش سرزندهتر شود و دیگر آن حال نزار را نبیند.
در چشم بر هم زدنی اسکات از شانه الکسا به روی شانه او...
- خیله خُب باشه، از اونجایی که دل بخشندهای دارم میبخشمت با اینکه میدونم علت معذرتخواهیت چیه و اگه با آیوار به اینجا نمیوندی حالاحالاها خبری از آشتی نبود.
با اطمینان لبخندی زد و سرش را تکان داد:
- خوبه که من رو میشناسی.
در همین لحظه درب اتاق ملکه باز شد و آیوار با چشمهایی پس از مدتها میخندیدند از اتاق بیرون آمد.
- بریم؟
سرش را به معنای تایید تکان داد و حینی که راه پلکان را در پیش میگرفت گفت:
- امیدوارم که از این به بعد بانو الینور رو سرحالتر ببینم.
در سکوت دنبالش راه افتاد، او هم از صمیم قلب میخواست که مادرش سرزندهتر شود و دیگر آن حال نزار را نبیند.
در چشم بر هم زدنی اسکات از شانه الکسا به روی شانه او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.