• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مگاسکوئید | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 61
  • بازدیدها 1,200
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
500
پسندها
2,014
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #51
***
بخش شانزدهم

همیشه از آمدن به مکان اعدام اجتناب می‌کرد، حق هم داشت... علاوه بر گیوتین با تیغ و سبد خونینش سرهایی که تا به‌حال طعمه گیوتین شده بودند هم بر نوک نیزه‌های قدیمی قرار گرفته بودند. این مکان ننگین حس انزجار و وحشت را در وجودش زنده می‌کرد اما الان آن هم زیر آسمان شب انگار همه چیز تغییر کرده بود، دیگر نمی‌ترسید و حس انزجار نداشت. در این لحظه نگاهش به جمجمه‌ای دوخته شده بود که روی نیزه‌اش نام ماکسیموس خودنمایی می‌کرد. از او چیز زیادی نمی‌دانست به جز آنکه برای تخت پادشاهی دندان تیز کرده و نتیجه‌اش از دست دادن جانش شده.
- تو اولین مطرود زاده‌ای که مقام حکومتی داره نیستی.
وقتی برگشت با ملکه مواجه شد که به سمتش می‌آمد. سرش را کمی به نشانه تعظیم خم کرد هرچند او بدون توجه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
500
پسندها
2,014
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #52
- باورم نمیشه.
چنان آرام و زمزمه‌وار گفت که شک داشت الینور شنیده باشد.
سرش را پایین انداخت و شروع کرد به روایت داستان عاشقانه و تراژدی خودش و ماکسیموس، داستانی که می‌دانست با یادآوری دوباره‌اش به هم می‌ریزد، اما باز هم احساس شیرینی بخش‌های اولش به تلخی همچون زهر پایانش می‌ارزید.
- همه چیز از همون روزی شروع شد که تنها دختر فرمانده قلمرو پریان به جنگل صلح رفت تا از شیره یک درخت مخصوص برای تقویت قدرت پروازش استفاده کنه. وقتی به همون درخت مخصوص رسید فهمید اون شاخه‌ای که با شکستنش شیره درخت جاری میشه زیادی ازش فاصله داره و قدش حتی با پرش هم بهش نمی‌رسه، از شانس بدش بخاطر کمبود اون شیره توی بدنش قادر به پرواز هم نبود. چندین بار پرید و پرید اما هربار بی‌فایده بود تا بالاخره دست یک مرد قد بلند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
500
پسندها
2,014
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #53
- فردای اون روز دلم خیلی براش تنگ شد، انگاری یه بخش مهمی از وجودم رو توی جنگل صلح جا گذاشته بودم برای همین دوباره رفتم پیشش و این شروع رابطه عاشقانه ما بود، عشقی که قوی‌ترین و زیبا ترین تجربه من توی زندگیم بود.
نفسش را با آهی عمیق بیرون فرستاد، آهی که اگر زبان داشت تا طلوع خورشید می‌توانست از حسرت‌ها و دلتنگی های جان خراش الینور بگوید.
- اما عمر این تجربه زیبا کوتاه تر از اون چیزی بود که فکر می‌کردم.
روی نیمکت یکی از راهروها نشستند و ادامه داد:
- از اونجایی که هیچ پری‌ای تاحالا به مقام والای حکومتی نرسیده بود این آوازه که حکومت با قلمرو پری‌ها مشکل داره از سال‌ها پیش تو سیاره پیچیده بود و پرچسب عدم سازش حکومت با یک قلمرو بود. شاه ریدن تصمیم گرفت برخلاف بقیه پادشاه‌ها که به همچین مسئله‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
500
پسندها
2,014
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #54
افکار آزاردهنده داخل ذهنش را پس زد، لب‌هایش را به هم فشرد و حینی که سرش را تکان می‌داد آرام پاسخ داد:
- من می‌خواستم که رابطه‌مون رو حفظ کنم اما نشد، نتونستم.
گرمای دست الینور را روی شانه‌اش حس کرد و سپس صدای گرمش را که زیر لب با لحنی ناراحت "عزیزمی" زمزمه کرد.
از آنجایی که برای ادامه داستان مشتاق بود حالتش را عوض کرد و از الینور ادامه داستان را خواست:
- چند ماه بعد ازدواجم اون رو توی لباس وزیر پادشاه دیدم، هنوز کسی نمی‌دونه ماکسیموس چیکار کرده بود که با وجود مطرود زاده بودن این مقام رو به دست آورد‌. دیدنش توی اون حالت هرروز بیشتر از دیروز آزارم می‌داد، کمتر از اتاقم بیرون میومدم و کمتر به ملاقات پادشاه می‌رفتم تا اون رو نبینم چون با هربار دیدنش حس گناه کل وجودم رو به آتیش می‌کشید. تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
500
پسندها
2,014
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #55
***
بخش هفدهم

کلتش را مسلح کرد و مانند همیشه از شنیدن صدایش لذت کوتاهی برد. هدفون عایق صدایش را روی گوش‌هایش گذاشت و سمت اولین سیبل نشانه گرفت. پیش از آنکه شلیک کند خطاب به اسکاتی که روی شانه‌اش بود گفت:
- گوشات رو بگیر.
و سپس شیلک کرد. اولین تیر به صد نزدیک بود. دوباره شلیک کرد و اینبار از شانس بدش روی دایره بیست امتیازی نشست. با کلافگی و عصبانیت چشمانش را بست اما بلافاصله با نفس عمیق آرامش را به وجودش راه داد و شلیک بعدی صد را سوراخ کرد.
با لبخند پیروزمندانه‌ای هدفون را برداشت که بلافاصله صدای اسکات را شنید:
- تو کارت توی تیراندازی حرف نداره دختر!
نگاهش را از گوشه چشم حواله‌اش کرد و با غرور پاسخ داد:
- می‌دونم.
اسکات تا این را شنید نیشخندی زد و گفت:
- البته اگه اون دایره بیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
500
پسندها
2,014
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #56
بلافاصله لبخندش را جمع و اخم‌هایش را در هم کشید و با لحنی سرد و جدی گفت:
- من از تو دستور نمی‌گیرم ماکسیموس! گورت رو گم کن.
پوزخندی زد و اندکی خم شد تا دقیق‌تر به چشمان الکسا خیره شود:
- دستور نبود، پیشنهاد بود. فکر می‌کردم کشتن کسی که به احساست ضربه زده انتقام خوبی برات باشه.
آنقدر فاصله صورت‌هایشان کم بود که الکسا به راحتی می‌توانست داغی نفس‌هایش را که مانند حرارت آتش بود حس کند.
- همه رو مثل خودت نبین ماکسیموس، هرچقدرم به احساسم و خودم ضربه زده باشه بازم خواهان مرگش نیستم. نه بخاطر خودش، بخاطر مادرش.
دوباره حرف الینور وسط کشیده شد و ماکسیموس چهره‌اش از عصبانیت در هم رفت. نفسش را جوری بیرون فرستاد که از دو سوراخ دماغش دود بیرون زد.
- فکر می‌کردم باهوش تر از این حرف‌ها باشی ژنرال اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
500
پسندها
2,014
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #57
تا سرباز خواست چیزی بگوید یک نفر لب‌هایش را به گوشش چسباند و زمزمه‌وار گفت:
- کسی که فرار کرده همون جادوگر قاتله.
اینبار واقعا نفس در سینه‌اش گیر کرد. سمت آیوار برگشت و با اخم ریز سرش را به دو طرف تکان داد و چشمانش را بست. همان لحظه حس کرد که ذره‌ذره صداهای اطراف درحال قطع شدن است و بالاخره پاهایش توانایی نگه داشتن او را از دست دادند و رسماً از حال رفت.
***
بخش نوزدهم

با یک دست پتوی نازکی که دورش پیچیده بود را می‌فشرد و با دست دیگر لیوانی که با دمنوش آرامبخش پر شده بود.
هرلحظه به این فکر می‌کرد که تمام زحماتشان برای گرفتن آن جادوگر بر باد رفته خونش می‌جوشید. ناگهان فریادی از سر عصبانیت زد و لیوان را به سمت دیوار پرت کرد که هزاران تکه شد و مایع زرد رنگش روی سفیدی دیوار پاشید.
همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
500
پسندها
2,014
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #58
طولی نکشید که صدای فوق عصبی الکسا از بین دندان‌های بهم چفت شده‌اش بلند شد:
- ولش کن اسکات، من و تو مسئول طرز فکر غلط بقیه نیستیم.
سپس از جا برخواست و سمت در اتاق رفت اما آیوار زودتر رسید و با ایستادن مقابل دستگیره در از خروج او اجتناب کرد.
چشمانش را بست و سعی کرد با لحنی آرام بگوید:
- برو کنار آیوار.
- آروم باش.
اما اینبار تحمل نکرد و فریاد زد:
- بهت میگم برو کنار.
شانه‌های الکسا را در دستانش گرفت و گفت:
- لطفا الان فقط آرامشت رو حفظ کن و به خودت بیشتر از این فشار نیار. خواهش می‌کنم!
با غیظ و غضب نگاهش را حواله چشمان او کرد و شانه‌هایش را از زیر دستانش آزاد کرد.
- خیلی خوب شد که به جای پلیس قاضی نشدی شاهزاده! وگرنه با قضاوتای غلطت سوزن سرنگ رو توی پوست بی‌گناها فرو می‌کردی[1]‌. هی میگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
500
پسندها
2,014
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #59
آیوار با کلافگی چشمانش را در حدقه چرخاند و پاسخ داد:
- منم برای بار هزارم میگم فقط می‌خواستم یکم اذیتت کنم وگرنه می‌دونم قاتل نیستی!
الکسا نفسش را با کلافگی بیرون فرستاد زیر لب گفت:
- مریضی دیگه!
چند دقیقه بینشان سکوت حکم فرما بود، چیزی جز صدای نفس و همهمه‌های بیرون اتاق شنیده نمی‌شد، حتی اسکات هم نمی‌توانست چیزی بگوید. بالاخره الکسا نگاهش را از زمین جدا کرد و سمت ایوار برگرداند که همان لحظه او هم نگاهش را از گوشه میز جدا کرد و سبب دوخته شدن نگاهشان به یکدیگر شد. الکسا خواست بپرسد که آن مرد چگونه فرار کرده اما همان لحظه که لب باز کرد یاد همان شبی افتاد که به دنبال آن جادوگر قاتل در قلمرو اخراجی‌ها رفتند و به محض دیدن آنجا گفت که فکر می‌کرده فقط اوضاع مطرودزادگان بد است و این یعنی همان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
500
پسندها
2,014
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #60
به زبان آوردن این اعتراف برایش دشوار بود اما وقتی آیوار یک تای ابرویش را بالا انداخت مجبور شد سرش را پایین اندازد و ادامه بدهد:
- هم اینکه چون یه زمانی عاشقت بودم بازم کینه‌ای که من از تو دارم از کینه اون خیلی کمتره.
نگاهش به اسکات که روی میز نشسته بود افتاد همراه لبخند عجیبش از چنین اعترافی، اخم غلیظی کرد و نگاهش را دوباره سمت آیوار برگرداند که او هم لبخندی مانند اسکات روی لب داشت.
- خب؟ ادامه بده! دیگه چه احساساتی بهم داری ژنرال؟
از همان ژنرالی که آخر جمله‌اش گذاشت فهمید که تک‌تک کلماتش بوی کنایه می‌داد. هرزمان که قصد داشت اذیتش کند از این کلمه استفاده می‌کرد.
اخم غلیظی هم به چهره او کرد و به جای پاسخ به سوال طعنه آمیزش ادامه نظریاتش را بیان ‌کرد:
- بهترین گزینه برای دستیاری اون بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا