• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مگاسکوئید | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 66
  • بازدیدها 1,605
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
511
پسندها
2,049
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
ژاکلین با حرص چشمانش را باز کرد و ویشگونی از بازوی الکسا گرفت که سبب شد صدای آخش همراه با خنده بلند شود. می‌دانست که شوخی می‌کند اما دلیل نمی‌شد هر شوخی‌ای برایش خوشایند باشد.
الکسا حینی که بازویش را می‌مالید با حفظ لبخند بزرگ روی لب‌هایش گفت:
- حالا چرا عصبانی میشی؟! نمی‌دونی شوخی می‌کنم؟! اتفاقا وقتی که میای خیلی‌ام خوشحال میشم.
از پشت چشمی که برایش نازک کرد با خودش گفت حتما راضی نشده اما خب اشتباه می‌کرد، این هم بخشی از شوخی او بود:
- حالا چون بهترین دوستمی باشه، می‌بخشمت.
سری از روی رضایت تکان داد:
- می‌دونستم خیلی مهربونی.
بلافاصله اسکات روی شانه الکسا پرید و گفت:
- راستی، امشب به یه مهمونی خاص به اسم یین و یانگ دعوتید!
ناگهان لبخند روی لب‌هایش خشک شد، میهمانی یین و یانگ ضیافتی بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
511
پسندها
2,049
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
متوجه شد که به علت غرق شدن شدید در افکارش از همان ابتدا سراغ خط چشم رفته. کلافگی را از وجودش زدود و سعی کرد با صبر و حوصله و با استفاده از تمام لوازمی که مقابلش بود آرایشش را تکمیل کند که پس از گذشت چند دقیقه انجام شد. خط چشم ماژیکی را در دست گرفت و با تمرکز بسیار بالا توانست خط چشم گربه‌ای کاملا قرینه بکشد. نفسش را با فوت بیرون داد و زیر لب گفت:
- بالاخره شد.
پس از کشیدن ریمل روی مژه‌های بلندش و رژ سرخ روی لب‌هایش کار را تمام کرد و سمت ژاکلینی که آرایش صورتش مخصوصا آن سایه‌ی سرخ پشت پلک‌هایش چهره‌اش را تغییر داده بود رفت که سبب شد نگاه او از لباس‌هایش جدا و به الکسا دوخته شود.
- چرا نذاشتی همین آرایش ساده رو اون دختر بی‌چاره برات انجام بده؟! کلی بهت اصرار کرد طفلکی.
با نیشخند شانه‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
511
پسندها
2,049
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
با لبخند سمت ژاکلین برگشت و کارت بانکی‌اش را مقابلش گرفت و گفت:
- فکر کنم کل حقوق ماه گذشته‌ام که تازه همین هفته پیشم گرفتمش قراره صرف یه مهمونی مسخره بشه.
ژاکلین هم با خنده کارت را گرفت و سرش را به معنای تایید تکان داد:
- متاسفانه آره عزیزم. بعد اینکه موهام رو درست کرد هزینه میکاپ و لباسا رو حساب می‌کنم.
و سپس سمت در خروجی اتاق رفت.
نفس عمیقی کشید و لباس‌ش را تنش کرد، ترکیبش با کفش‌ها بی‌نظیر شده بود. خواست او هم مانند ژاکلین به اتاق بغلی برای درست کردن موهایش برود اما دقیقا لحظه‌ای که دستش سردی دستگیره در را احساس کرد منصرف شد و تصمیم گرفت بافت مورد علاقه‌اش یعنی تیغ ماهی را روی موهایش پیاده کند، برای همین دوباره مقابل آیینه برگشت و پس از شانه زدنشان بافت را شروع کرد. تقریبا به انتها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
511
پسندها
2,049
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
با کلافگی چشمانش را در حدقه چرخاند و سریع به سمت یک میز سه نفره که هر سه صندلی‌اش خالی بودند رفت و خودش را از دست ژاکلینی که قطعا قرار بود او را بخاطر شناخت آیوار دست بیاندازد نجات داد.
روی صندلی که نشست یکی از گارسون‌ها نوشیدنی سفید رنگ مورد علاقه‌اش یعنی خون اژدها را مقابلش گذاشت که با لبخند تشکر کرد.
تا دستش سمت جامش رفت صندلی مقابلش را یک نفر با حضورش پر کرد و او بدون آنکه نگاهش را از میز و جام نوشیدنی‌اش جدا کند از عطر تلخش، همان بلو شنل همیشگی شناختش.
- ظاهرا تازگیا از برخوردهای بیشتر باهام لذت می‌بری آیوار.
نگاهش را که از جام جدا کرد با چهره آیوار که با پوزخند رنگش کرده بود مواجه شد.
- خوشگل شدی... .
خودش هم به وضوح حس کرد که جا خورده، بعد از کات این اولین تعریفی بود که از زبان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
511
پسندها
2,049
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
- خودم می‌دونم که مراسم یین و یانگ برای اینکه به ماها نشون بده می‌تونیم با هم دوستانه رفتار کنیم برگذار می‌شه اما نه بعد از تبعید شدن ما و شدت گرفتن دشمنی‌مون.
خنده ریزی کرد و چشمان جگری‌اش که همرنگ موهای آشفته‌‌اش بودند را بالاخره به چشمان مشکی ویک گره زد:
- هنوزم مثل مامان بزرگا این دلنگرانی و غرغر کردنات رو ترک نکردی؟!
جوابی نداد، اصلا حوصله بحث‌های کودکانه را نداشت.
- به هر حال، برگذاری این مراسم دستور پادشاه بود منم که اتفاقا خیلی‌ام خوشم میومد با کمال میل قبول کردم.
سرش را به نشانه سرافکندگی تکان داد:
- کاش می‌فهمیدم چرا انقدر از این مهمونی خوشت میاد.
تکیه‌اش را به نرده‌ بالکن داد و با لبخند عجیبی پاسخ داد:
- چون ترکیب بعضی از اعضای گروه با هم دیگه مثل گردباد مخرب و هولناکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
511
پسندها
2,049
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #46
او هیچگاه از ظلمی که به مطرود زادگان می‌شد خوشحال نبود، معتقد بود آنان هم موجودات بیوفیلیا هستند و نباید در دسته فرومایگان قرار بگیرند حتی خودش هم قصد داشت پس از پادشاهی به وضعیت آنان رسیدگی کند اما الان برای تحقیر الکسا مجبود بود ظاهرش را بر خلاف باطنش نشان دهد.
الکسا هم که مشخص بود عصبانیت بر کل وجودش قالب شده سمت دیگر میز را در مشتش گرفت و از لای دندان‌های به هم چفت شده‌اش گفت:
- مطرود زاده بودن من دست خودم نبود، اما تبعید شدن تو دست خودت بود پس هیچوقتِ هیچوقت من رو بخاطر چیزی که دست خودم نبوده تحقیر نکن.
سپس هردو نفر هم‌زمان با فشار دست و کشیدن میز به سمت مخالف سبب دو تکه شدندش از وسط شدند، بلافاصله آیوار درحالی که هنوز نشسته بود مشتش را سمت الکسا پرتاب کرد اما بر عکس نبرد قبل الکسا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
511
پسندها
2,049
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #47
دیوید با کلافگی دست آزادش را داخل موهایش فرو برد و گفت:
- باشه اصلا آیوار حرف گوش کن ترین و صبورترین کسی که بیوفیلیا و زمین به خودشون دیدن اما الکسا کله شق تر از این حرفاست، تا وقتی که رقیبش رو به غلط کردن نندازه ول کن نیست! حداقل بذار یکم از مبارزه بگذره تا بشه جلوش رو گرفت.
با کلافگی و عصبانیت دستانش را مشت کرد و سرجایش ایستاد، دلش می‌خواست مشتی بر دهان دیوید بکوبد و سمت سالن برود اما نمی‌توانست یک مبارزه دیگر را با کارش تشکیل بدهد.
به ناچار نگاهش را سمت آن دو برگرداند که به قصد کشت با یکدیگر مبارزه می‌کردند.
آیوار موهای الکسا را گرفت و اورا روی میز اردور[1] پرت کرد و سپس بدون اینکه فرصت بلند شدن را به او بدهد سمتش رفت و ساعد دستش را روی گلویش گذاشت. با نگاه نافذی که خیره به آن چشمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
511
پسندها
2,049
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #48
سعی کرد دردش را نادیده بگیرد اما تا از جا برخواست انگاری به اوج خودش رسید، طوری که با دست دیگرش آرنجش را فشرد و دادی از سر درد زد.
ویک سریع سمت دیوید برگشت و با عصبانیت گفت:
- داری با این بی‌تفاوتی به شاگرد خودت صدمه می‌زنی، برو جلوش رو بگیر.
اما دیوید بدون آنکه نگاهش را از الکسا جدا کند سرش را به دو طرف تکان داد:
- اگه اون ضربه لعنتی توی بچگی به آرنجش نمی‌خورد الان ضربه‌های کوچیک نمی‌تونستن انقدر از پا درش بیارن.
منظورش همان ضربه‌ای بود که در هفت سالگی در اعتراض به ممنوع شدن شادی توسط فرمانده جدید قلمرو مطرودزادگان کرد و نتیجه‌اش هم شد ضربه‌ای که با عصای چوبی فرمانده بی‌وجدان خورد و به علت مراقبت نکردن درست هنوز که هنوزه با ضربه‌ای کوچک هم درد وحشتناکش شروع می‌شود.
آیوار هرچه کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
511
پسندها
2,049
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #49
زیر لب پاسخ صدای ذهنش را با نفرت داد:
- عشق سابقم و دشمن الانم.
همان لحظه صدای قهقهه‌اش را هم شنید، ترسناک بود اما نه برای او.
- برترین جمله تراژدی دنیا رو به زبون آوردی، باید بگم هیچی بدتر از اینکه عشقت به دشمنت تبدیل بشه نیست. اما الان یه اتفاق بدتر افتاد، اون دست روی نقطه ضعفت گذاشت؛ می‌دونست دستت صدمه دیده اما بازم به وسیله همون دست، درد رو بهت هدیه داد.
با هرکلمه‌ای که می‌گفت هم درد آرنجش افزایش میافت هم حس نفرتش نسبت به آیوار.
- این حس نفرت رو نه تنها به اون بلکه به همه نشون بده ژنرال.
دو دستش را مشت کرد و دوباره سمت آیوار حمله ور شد اما این‌بار قوی تر از قبل.
ویک که بیشتر از این نمی‌توانست نظاره‌گر بماند با عصبانیت سمت دیوید برگشت و مشتی به شانه‌اش زد:
- زود باش یه کاری بکن! جلوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

مدیر تالار ادبیات + نویسنده افتخاری
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
511
پسندها
2,049
امتیازها
12,573
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #50
با صدایی بلند طوری که همه بشنوند گفت:
- برای اعدام زیادی جوون و وفادار بودی ماکسیموس، اگه هیچوقت برای تخت پادشاهی من دندونات رو تیز نمی‌کردی و به همون وزیر بودن قانع می‌بودی امروز روز اعدامت نبود.
سربازان وحشیانه از قفس بیرون کشیدنش و سرش را در جایگاه مخصوص گیوتین قرار دادند.
یک نفر سمت اهرم تیغ رفت اما تا دستش را رویش گذاشت صدای لرزان ماکسیموس بلند شد:
- شاه ریدن! این پایان کار من نیست، جسمم می‌میره اما روحم نه! هرجور شده از برزخ فرار می‌کنم و انتقامم رو از این حکومت ننگین و خاندان سلطنتی می‌گیرم.
به حرفش خندیدند زیرا فرار روح از بزرخ را غیر ممکن می‌دانستند.
لحظه‌ای که اهرم فشرده شد تیغ پایین آمد و سر ماکسیموس داخل سبد افتاد صدای خوشحالی جمعیت مخصوصا شاه بلند شد اما روحش که ذره‌ذره داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا