- ارسالیها
- 453
- پسندها
- 1,852
- امتیازها
- 12,383
- مدالها
- 14
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #41
ژاکلین با حرص چشمانش را باز کرد و ویشگونی از بازوی الکسا گرفت که سبب شد صدای آخش همراه با خنده بلند شود. میدانست که شوخی میکند اما دلیل نمیشد هر شوخیای برایش خوشایند باشد.
الکسا حینی که بازویش را میمالید با حفظ لبخند بزرگ روی لبهایش گفت:
- حالا چرا عصبانی میشی؟! نمیدونی شوخی میکنم؟! اتفاقا وقتی که میای خیلیام خوشحال میشم.
از پشت چشمی که برایش نازک کرد با خودش گفت حتما راضی نشده اما خب اشتباه میکرد، این هم بخشی از شوخی او بود:
- حالا چون بهترین دوستمی باشه، میبخشمت.
سری از روی رضایت تکان داد:
- میدونستم خیلی مهربونی.
بلافاصله اسکات روی شانه الکسا پرید و گفت:
- راستی، امشب به یه مهمونی خاص به اسم یین و یانگ دعوتید!
ناگهان لبخند روی لبهایش خشک شد، میهمانی یین و یانگ ضیافتی بود...
الکسا حینی که بازویش را میمالید با حفظ لبخند بزرگ روی لبهایش گفت:
- حالا چرا عصبانی میشی؟! نمیدونی شوخی میکنم؟! اتفاقا وقتی که میای خیلیام خوشحال میشم.
از پشت چشمی که برایش نازک کرد با خودش گفت حتما راضی نشده اما خب اشتباه میکرد، این هم بخشی از شوخی او بود:
- حالا چون بهترین دوستمی باشه، میبخشمت.
سری از روی رضایت تکان داد:
- میدونستم خیلی مهربونی.
بلافاصله اسکات روی شانه الکسا پرید و گفت:
- راستی، امشب به یه مهمونی خاص به اسم یین و یانگ دعوتید!
ناگهان لبخند روی لبهایش خشک شد، میهمانی یین و یانگ ضیافتی بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش