متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

طومار ناسپند ادبیات: BDY مجموعه دلنوشته‌های غبطه‌ی مذبوح | مائده یاری کاربر انجمن یک رمان

Moonlight~

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
24
پسندها
97
امتیازها
90
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #21
آن اوایل نوشتن برای تو از کوه کندن فرهاد برای شیرینش سخت‌تر می‌نمود و اینک به پایان رساندن این خانه برای وداد بینمان دشوارتر از هر سخت‌ترینی بر قلمم کنایه می‌زند.
می‌شود امشب برایت ننویسم؟
می‌شود ننویسم و امشب تو برای غبطه‌ی غایی، بگذاری که در میان بازوانت، سر بر قفسه‌ی سینه‌ات و گوش سپرده‌ی لالایی قلبت بخوابم؟
می‌شود مرا در آغوشت به خاک تنت بسپاری و هرگز بیدارم نکنی تا برای سال‌ها در خانه‌ی تنت بیارامم؟
می‌شود انگشتان نوازشگرت را با جسم آزرده‌ام پیوند دهی تا خستگی‌هایم را به مهرشان بسپارم؟
می‌شود تنم را در گرمای تنت پنهان کنی تا زمهریر تاخته بر جانش به تاراج رود؟
می‌شود مرا در آغوش کشی و بر تنگ سینه‌ات بفشاری؟
که تو همان کنج دنج منی برای گریختن از غریو و هیاهوی جهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Moonlight~

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
24
پسندها
97
امتیازها
90
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #22
می‌دانم روزی هم‌قدم با باران خیابان‌ها و کوچه‌ها را می‌دوی؛
یا مانند شن‌ریزه‌ها موج‌های بلورین دریا را در آغوش می‌کشی؛
یا در گوشه‌ی دنجی از یک کافه هم‌نوا با موسیقی‌ای آرام قلم را به دست فنجان قهوه می‌سپاری تا با رایحه‌اش لبخندی بر صورت زیبایت نقاشی کند؛
یا هم شبی دست در دست گلبرگ‌های گلدان پشت پنجره‌ات، مهتاب را تماشا می‌کنی... .
و می‌دانم در تمام این لحظه‌ها غوطه‌ور در فکر من و تویی، مایی که هیچ‌گاه سرمستانه با باران نرقصیدیم، دریا هرگز تصویر دستانت روی موهایم را قاب نگرفت، هیچ کافه‌ای صدای عاشقانه‌هایمان را نشنید و مهتاب هیچ شبی خنده‌هایمان را نبوسید؛
اما یقین کن من در همه‌ی زندگی‌ات از دوردست‌ها تماشایت می‌کنم و تو را همانند تمام عمر عاشقانه‌هایمان می‌پرستم... .
آن دمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Moonlight~

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
24
پسندها
97
امتیازها
90
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #23
و بلاخره خشت آخر، بیست و یکمین تکه‌ی پازل علاقه‌ام... .
بیست و یک، به رسم سالی که هور وجودت بر آفاق دلم تابید و جوانه‌ها از خاک لم یزرع آن سر برآوردند.
دستم نمی‌آید تکه‌ی آخر پازل علاقه‌مان را بر خانه‌اش بنشانم، دوست می‌دارم برایت بنویسم؛ تا ابد الدهر!
بنویسم و بنویسم و بنویسم و کلمات را به شهادت بگیرم برای عشق‌بازی بینمان، که شعرها گواه باشند برای حلول هلال نقره‌فام خواستن و عشق در تن مفتقر جفتمان!
نامت را زیر لب می‌خوانم، از "الف" سروقامت ابتدایش تا پیچ و خم چشم‌نواز "نون" نهایتش، می‌خوانم و به تماشای طلوع آفتاب زندگانی در دیار قلبم می‌نشینم... و گفته بودم نامت برایم خانه و کاشانه است؟
بر ساحل شعرهایم تکیه می‌زنم، چشم‌هایم همراه امواج بازیگوشی می‌کنند و روحم در یک اندیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا