متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های همصدا | لیل نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Violinist cat❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 660
  • کاربران تگ شده هیچ

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام ایران
نام اثر: همصدا
نویسنده: لیل
مقدمه:
با من بخوان.
با من بمان؛ که از ذرات و سلول‌های من و تو تنها صدا می‌ماند که تن به خاک نمی‌دهد.
برایم از قداست مجسمه‌ها و نام‌ها نگو که حقیقت صدای آب را ندارد.
با من حتی از دین و خون نگو که مهربانی آواز کبوتر را ندارد.
بگذار با درخت و دریا و ستاره بمیرم که نوحه‌ها برایم زندگی نمی‌شوند.
حضرت نان، آیه‌های تو را کجا بیابم؟
خیلی گرسنه‌ام.

۰۳/۴/۳۱

برادرم نوید
میلادت خجسته
 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

Birdy

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
ارسالی‌ها
136
پسندها
1,185
امتیازها
8,003
مدال‌ها
7
سن
20
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Birdy

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #3
ما یادمان رفته بود.
از یاد بردیم که وجود داریم و پوسته‌های تنمان را به باد و غبار سپردیم که با خود این سو و آن سو ببرد.
به خیابان‌هایی برمی‌گردم که آسفالت‌هایشان روزی مانند رگ، خون درشان گردش داشت.
چرا یادم نمی‌آید که شکاف سینه‌ام از کجا آغاز شد؟
چرا یادم نمی‌آید حجم انبوه استخوان‌هایم کجا خرد شد؟
حضرت نان، به درگاهت دعا و سجده می‌برم، فقط به من بگو نامم چیست.
 
آخرین ویرایش
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #4
ما به بوی گندم پشت کردیم.
و امروز نان، نایاب‌تر از خداست
.
ای همصدا، ای یادگار روزهای غربت، با من بخوان که ما بی‌صدا از زندگی و هر آن چه زندگیست، خالی می‌شویم.
آن‌قدر خالی که بشود دستی را از استخوان‌هایمان عبور داد.
ما به بوی گندم پشت کردیم و خاک هم به ما پشت کرد.
حضرت نان، ما را ببخش.
ما گناهکاران ادیان معصوم را ببخش.
مجازات معجزه‌گران عاجز کافی‌ست.
ما را ببخش.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #5
همصدای سرزمین‌های خاموشی، ما را کدام مصیبت از هم برید؟
که امروز دست‌هایمان به خاک چنین غریب است.
کدام خشکسالی تصویر باران را شبیه حیوانی رو به انقراض، از یادمان برد؟
و امروز زمین خالی‌ست.
سینه‌ها خالی‌ست.
دست‌های نویدان عصیان‌گر در چند قدمی جوخه‌های اعدام خالی‌ست.
ما سبک آمدیم و خسته می‌رویم.
خسته از جستجوی آیه‌ها، که شاید آن‌ها صورت معجزه را به ما برگردانند.
حضرت نان، نجاتمان ده.
که تو منجی یگانه‌ای.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #6
امروز، آن‌قدر گناهکاریم که پاهایمان سنگینی می‌کند.
نگاه روی چشم‌هایمان سنگینی می‌کند.
و ما عشق را زمین گذاشتیم، بوسه‌های معشوق و تمام لحظه‌های خوب خوشبختی را زمین گذاشتم.
که کمی سبک شویم.
آن‌قدر که شناور روی رودخانه‌ای تا پایان زمین برویم.
اما هنوز جای چیزی در پیکره‌ی خالی‌مان سنگینی می‌کند.
انگار آدم نمی‌تواند دستش را از گناه بشورد. انگار تکفیر جنایات از وجودت خارج نمی‌شود.
هر چقدر از خود جدا شوی، رد جهان و جنایت از تو بیرون نمی‌آید.
حضرت نان! زمین، جهنم‌تر از دوزخ است.
بگذار با زجر خودمان زنجیر شویم.
ما را با نان امتحان نکن.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #7
آه همصدای روزهای خاموش و مشوش.
من و تو کم بودیم.
وقتی زنی جوان زیر خاک و خون می‌خفت؛ من و تو چقدر کم بودیم.
وقتی آواز نشستن گلوله به گوشت، حکم صدای برخورد باد به شاخه‌ها را داشت، چقدر اندک و ناچیز بودیم.
ای طغیان روزگار بی‌سرود ما، او را در خاک‌ نکنید.
او بزرگ‌تر از آن بود که لای این عناصر جا شود.
او بلندتر از آن بود که در سطور این آیه‌ها خوانده شود.
نه. او را کم نکنید.
او بزرگ بود.
مثل آسمان که بزرگ است.
مثل درد که بزرگ است.
مثل سوگ، مثل خون، مثل تاریکی، مثل جنون، مثل قسم.
به یزدان که او بزرگ بود.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #8
ای آخرین قلمرو. آخرین سرزمین!
که صدای جنون در تو چنین تهی می‌شود.
دستانم را بگیر؛ که این دست‌ها تنها قبیله ماست.
آه همصدای روزهای جدایی.
من و تو اگر با هم باشیم به آفتاب و همه روشنایی‌ها می‌رسیم.
ما وقتی تاریکیم که از هم ببُریم.
دستانم را بگیر که ما جز هم قبیله‌ای نداریم.
می‌دانم خسته‌ای و برایت تفاوتی ندارد در کوهستان‌ها ناپدید شوی یا در دریا.
اما با من بمان.
که بودن تو این صدا را به صدا می‌رساند.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #9
ما را تنها نگذار.
حضرت نان، به پایت میفتم.
خاک مصیبت از دستانم پاک‌ نمی‌شود.
تنها تویی راه نجات.
تنها تویی یگانه و منجی!
آه همصدا، با من نگو.
با من نگو که خوشبختی را در دستان خودمان بجویم که عجز و ناتوانی ویرانم کرده.
همصدا، خاموش بمان.
شاید من و تو، نیامده باشیم که به صدا برسیم
.
به درگاه نان بیفت.
این افسانه‌ی شگفت، ما را خلاص می‌کند.
 
امضا : Violinist cat❁

Violinist cat❁

نویسنده ادبیات
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
21,598
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • #10
هم‌آواز خوبم، تو مرا می‌فهمی.
چون تمام این سنگسارها به سینه‌ی تو هم نشسته بود.
بوی نان، تو را هم به یاد گرسنگی و فقر می‌انداخت.
عشق، برای تو نیز مفهوم گنگ و گمگشته‌ای داشت.
و نامی ساده روی سنگ قبر، تو را هم به گریه می‌انداخت.
ما اما نگاه کردیم. تمام آن سیل و مصیبت را به تماشا نشستیم.
عزیزم، امروز دستان من و تو خالی‌ست.
و جز دستان همدیگر، چیزی برای پر کردنش نداریم.
 
امضا : Violinist cat❁

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا