- ارسالیها
- 140
- پسندها
- 996
- امتیازها
- 5,003
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #41
شیشه را پایین آوردم، نگاهم روی دختر کم سن و سالی نشست که گل میفروخت.
با اشارهی دستم نزدیک ماشین شد، چراغ هنوز قرمز است و باید از این فرصت استفاده کنم.
-آخی! من همیشه بعد از مدرسه ازشون گل میخرم.
نگاهش کردم، معذب لبهایش را بهم فشرد و خیرهی دخترک و گلهای سرخش شد.
-سلام عمو.
با خنده گفتم:
-علیک سلام خانم! همهی گلهات رو میفروشی چند؟
شروع کرد به شمردنشان، تا سبز شدن چراغ ثانیهای بیشتر وقت نمانده است.
-صد دونهان، دونهای ۳۰۰تومن.
قیمت منصفانهای بود.
-میشه سه هزار تومن، ولی من بهت یه پنجی خشک میدم.
پول را که دستش دادم، ناباور خیرهاش شد، چشمهایش برق خوشحالی زد و خندان گفت:
-عمو ممنونم.
لبخندی زدم و چراغ، سبز شد.
ماشینهای پشت سرم شروع به بوق زدن کردند.
گلها را با تشکر از دستش گرفتم و...
با اشارهی دستم نزدیک ماشین شد، چراغ هنوز قرمز است و باید از این فرصت استفاده کنم.
-آخی! من همیشه بعد از مدرسه ازشون گل میخرم.
نگاهش کردم، معذب لبهایش را بهم فشرد و خیرهی دخترک و گلهای سرخش شد.
-سلام عمو.
با خنده گفتم:
-علیک سلام خانم! همهی گلهات رو میفروشی چند؟
شروع کرد به شمردنشان، تا سبز شدن چراغ ثانیهای بیشتر وقت نمانده است.
-صد دونهان، دونهای ۳۰۰تومن.
قیمت منصفانهای بود.
-میشه سه هزار تومن، ولی من بهت یه پنجی خشک میدم.
پول را که دستش دادم، ناباور خیرهاش شد، چشمهایش برق خوشحالی زد و خندان گفت:
-عمو ممنونم.
لبخندی زدم و چراغ، سبز شد.
ماشینهای پشت سرم شروع به بوق زدن کردند.
گلها را با تشکر از دستش گرفتم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.