• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هوا همیشه ابری نیست | هانیه سادات حسینی کابر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع haniehsh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 385
  • کاربران تگ شده هیچ

haniehsh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/7/24
ارسالی‌ها
14
پسندها
84
امتیازها
83
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
- معلوم هست کجایی؟
سرم را شرمگینانه‌ پایین انداختم و گفتم:
- ببخشید خانم مدیر، بخاطر کارهای دیروز خواب موندم.
سری از نشانه تاسف تکان داد و گفت:
- مایه‌ی شرمندگی هستی!
چرا؟ به چه علت مایه‌ی شرمندگی هستم؟ چون در روز اول چنان کار کردم که خود خانم من را با نگاهش تشویق کرد؟ یا اینکه او دیر آمد و باعث شد من نیز دیر بخوابم؟
- سریع حاضر شو.
- چشم.
و چنان از کنارم دور شد و رفت که گویی موجود نحسی کنارش باشد!
سری تکان دادم و به سمت دستشویی رفتم...
سوار ماشین شدم. تمام طول مسیر بدون هیچ کلامی گذشت.
- پیاده شو.
بدون جواب سری تکان دادم و پیاده شدم.
- ممنونم خانم.
- بخاطر تو کاری نکردم.
و بعد دود ماشین بود که با من مانده بود حیران و غم زده.
لبخندی غمگین بر لبانم نشست.
"خنده بر لب می‌زنم تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

haniehsh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/7/24
ارسالی‌ها
14
پسندها
84
امتیازها
83
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نفس عمیقی کشیدم.
گاهی دل تنگ کسی هستی که...
نمی‌دانی کیست؟!
وارد آشپزخانه که شدم کسی جز من و متین نبود.
- بیا ظرف‌ها رو بشور بعدشم برو طبقه بالا خانم باهات کار داره.
بی هیچ حرفی مشغول شستن ظرف‌ها شدم و بعد از اندکی زمان، شستن ظرف‌ها تمام شد.
- ظرف‌ها تموم شد...
میان حرفم پرید و گفت:
- برو بالا.
کمی خوشحال شدم. دست کم این متین انگار مایه‌ی عذابم نبود!

- آقا قراره به همراه خانواده‌شون بیان.
- ببخشید خانم ولی آقا کیه؟
انگار برایش عجیب‌ترین حرف دنیا را گفتم چرا که چشم‌هایش اندازه دو عدد نارنگی شد و بعد داد زد:
- مگه نگفته بودم همه چیز رو بهش توضیح بدین؟
به سارا و مریم نگاهی انداختم که با ترس به خانم خیره شده بودند و با اضطراب فراوان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

haniehsh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/7/24
ارسالی‌ها
14
پسندها
84
امتیازها
83
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
-زینب
-بله خانم
-بیا دنبالم
و به دنبالش که به سمت در خروجی می‌رفت روانه شدم. نمی‌دانم موضوع سر چه بود که او را تا این حد آشفته کرده بود اما... هرچه ‌که بود برای‌اش انگار خیلی مهم بود!
-زینب باید بدونی آقا مرد بسیار مهربون و خوبیه و... هرچی از خوبی‌هاش بگم کم گفتم
نمی‌دانستم که چه بگویم، حتما مانند خوبی خانم مدیر و یا خودش بود یا شایدهم...
-زینب؟
از خیالات در آمدم.
-بله خانم

-دارم میگم اگه به آقا وضعیت تو رو بگم شاید برای دانشگاه و تحصیلت کمکت کرد
-آهان ممنون

لبخندی زد. انگار در دنیای او فقط یک فرد جای داشت و او "آقا" بود.
-حالا میتونی بری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا