- ارسالیها
- 428
- پسندها
- 2,413
- امتیازها
- 12,213
- مدالها
- 9
- سن
- 4
- نویسنده موضوع
- #21
شهاب دندان روی هم فشرد و دستانش را مشت کرد. هنوز هم به نظر شهاب خطر اصلی آذر بود. لبخند آذین را به گریه تبدیل کرده و یک مهمانی را به هم ریخته بود. زیر لب فحشی داد و به سمت اتاقک نزدیک به در ورودی به راه افتاد مه محل استراحت و انتظار محافظان بود.
یک اتاق کوچک نه متری با میزی در وسط و صندلی هایی در کنار. به جز او نیما و دو محافظ دیگر آنجا بودند. محافظ میانسال با دیدنش قوری قهوه را بالا آورد و گفت:
- قهوه؟
شهاب فقط سر تکان داد. بدون حرف روی صندلی کنار نیما افتاد. سه محافظ در سکوت پرسشگر به او زل زدند. شهاب قهوه را از دست مرد گرفت و سرش را درمانده تکان داد. نیما آهسته پرسید:
- زده تو برجکت؟
شهاب آهی کشید و گفت:
- تهدید کرد اخراجم میکنه.
هر سه محافظ زیر خنده زدند. شهاب گیج به آنها نگاه کرد...
یک اتاق کوچک نه متری با میزی در وسط و صندلی هایی در کنار. به جز او نیما و دو محافظ دیگر آنجا بودند. محافظ میانسال با دیدنش قوری قهوه را بالا آورد و گفت:
- قهوه؟
شهاب فقط سر تکان داد. بدون حرف روی صندلی کنار نیما افتاد. سه محافظ در سکوت پرسشگر به او زل زدند. شهاب قهوه را از دست مرد گرفت و سرش را درمانده تکان داد. نیما آهسته پرسید:
- زده تو برجکت؟
شهاب آهی کشید و گفت:
- تهدید کرد اخراجم میکنه.
هر سه محافظ زیر خنده زدند. شهاب گیج به آنها نگاه کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.