- ارسالیها
- 429
- پسندها
- 968
- امتیازها
- 5,713
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #31
چند بار پلک زدم. یکهو نمیدانم چه شد که چشمهایم تار دید... .
وای! عینکم را فراموش کرده بودم:
- جلو نیا! خواهش میکنم.
با تعجب نگاهم کرد:
- من کارت ندارم.
بیاهمیت از حرفش مجدد کلمهام را میگفتم:
- خواهش میکنم. جلو نیا!
او را تار میدیدم:
- عینکم نیست. جلو نیا!
خواستم بیافتم که مرا گرفت و از جیبش عینکم را خارج کرد:
- آیلار منو بگیر. باشه؟
عینک را به چشمانم زد:
- حالا میتونی منو نگاه کنی؟
چندبار پلک زدم تا چشمانم خوب دیدش عالی شد. سرم را به تایید تکان دادم. از کنار آرنجم گرفت و سعی کرد مرا بلند کند.
- خوبی؟
سرم را به بالا و پایین تکان دادم. در قفل شده را با کلید باز کرد و کمکم کرد تا از اتاق خارج شوم. تا آن موقع که ما داشتیم داخل اتاق دعوا میکردیم، سفره را پهن کرده...
وای! عینکم را فراموش کرده بودم:
- جلو نیا! خواهش میکنم.
با تعجب نگاهم کرد:
- من کارت ندارم.
بیاهمیت از حرفش مجدد کلمهام را میگفتم:
- خواهش میکنم. جلو نیا!
او را تار میدیدم:
- عینکم نیست. جلو نیا!
خواستم بیافتم که مرا گرفت و از جیبش عینکم را خارج کرد:
- آیلار منو بگیر. باشه؟
عینک را به چشمانم زد:
- حالا میتونی منو نگاه کنی؟
چندبار پلک زدم تا چشمانم خوب دیدش عالی شد. سرم را به تایید تکان دادم. از کنار آرنجم گرفت و سعی کرد مرا بلند کند.
- خوبی؟
سرم را به بالا و پایین تکان دادم. در قفل شده را با کلید باز کرد و کمکم کرد تا از اتاق خارج شوم. تا آن موقع که ما داشتیم داخل اتاق دعوا میکردیم، سفره را پهن کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش