• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه آواره از گرسنگان | امیراحمد کاربر انجمن یک رمان

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
سخنش در کنار خنده‌های بی‌پایان راب و راگرا نفرتم را از او بیشتر می‌کند.
داخل ذهنم او را به ناسزا می‌گیرم و بی‌صبرانه منتظر فرصت مناسبی هستم تا تمام کار‌هایش را درست و حسابی تلافی کنم.
گرانر در چند قدمی بالگرد می‌ایستد، در برابر گرد و خاکی که توسط بال‌های بزرگ و کشیده بالگرد مقابلم به هوا بلند شده است به تقلید از من و نوچه‌هایش دستش را به چشم‌ها و صورتش نزدیک می‌کند و نگاهی به اطرافش می‌اندازد.
همه سرباز‌ها مشغول کار خود هستند و هیچ‌ توجهی به ما ندارند.
از دور صدای برخورد پوتین‌های نظامی به کف زمین و قدم‌های منظم سربازان اسلحه به دست که تحت فرمان مافوقشان مشغول تمرین نظامی یا گشت‌زنی هستند به آسانی شنیده می‌شود.
نزدیک به آن‌ها سروان گوشه‌ای ایستاده، با چهره‌ای جدی، سرد و برافروخته باتوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
باورم نمی‌شود که سرانجام دارم از شر او و این پادگان خلاص می‌شوم، اصلاً چطور تا اکنون با وجود سختگیری‌هایش هنوز زنده مانده بودم؟! اکنون باید خوش‌حال باشم که دیگر او را نمی‌بینم و قرار نیست با فوش و ناسزا‌هایش مواجه شوم اما، نمی‌دانم چرا انقدر دلشوره و نگرانی به دلم چنگ زده است و چندان علاقه‌ای هم به ترک این پادگان ندارم!
درست است که شدیداً از سروان متنفرم اما در عین حال برایش احترام خاصی هم قائل هستم، از بین همه اعضای پادگان او در کار‌هایش نظم، صلابت و جدیت بالایی داشت.
به ناگاه صدای غرش تانک‌ها و ماشین‌های نظامی همراه صدای غلتیدن تایر‌ها و چرخ‌های آهنی‌شان بر کف جاده‌های ترک‌برداشته اطراف پادگان توجه‌ام را به خود جلب می‌کند.
هر کدام از آن‌ها مسیر تکراری و مشخصی را برای گشت‌زنی در پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
وقتی با دقت بیشتری به حرف‌هایش گوش‌ دادم متوجه شدم که تن صدایش حتی در حالت عادی هم تند و خشن است و جز نفرت و کینه چیزی درون آن‌ها موج نمی‌زند.
به محض اتمام حرفش سرش را روبه من می‌چرخاند و می‌گوید:
- اول از تو شروع می‌کنیم سرباز! سریع خودت رو معرفی کن.
در حالی که مقابلش خبردار ایستاده‌ام با صدای جدی، بلند و محکمی می‌گویم:
- ستوان دوم آستیاگ.
با لحن جدی و سردش می‌گوید:
- محل خدمت؟
محکم و جدی پاسخ می‌دهم:
- پادگان لاست‌فیلد، کارولینای شمالی!
سریع سرش را به سمت راب که درست کنارم خبر‌دار ایستاده است می‌چرخاند و از او می‌خواهد تا به مانند من خودش را معرفی کند.
راب به مانند من با صدای جدی و بلندی فریاد می‌زند:
- ستوان یکم راب بَکرِید.
- محل خدمت؟
- پادگان لاست‌فیلد، کارولینای شمالی!
فرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
راگرا نیز به مانند بقیه‌مان درجه، نام و محل خدمتش را با صدایی بلند اعلام می‌کند:
- ستوان یکم راگرا واکِر از پادگان لاست‌فیلد، کارولینای شمالی!
شخص‌سیاه‌پوش چهره خسته اما مصمم و جدی راگرا را بررسی می‌کند، سپس با صدایی آمیخته به شک و تردید می‌پرسد:
- به قیافت نمیاد سفید‌پوست باشی سرباز! احتمالاً باید نژاد سرخ‌پوست توی رگ‌هات در جریان باشه!
راگرا با تردید و دو‌دلی دهانش را باز می‌کند تا چیزی بگوید، ناگهان فریاد بلند و خشن مافوقش او را خفه و از این کار منصرف می‌کند:
- خوبه! چون سرخ‌پوست‌ها بیشتر از هر کسی برای من با‌ارزشن! می‌خوایی بدونی چرا با‌ارزشن؟!
بی‌آنکه منتظر پاسخ راگرا شود بلند فریاد می‌زند:
- چون بیشتر از هر به درد‌نخوری از من کتک می‌خورن! پس فک نکنم تو زیاد زیر دستم دووم بیاری اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
به محض پایان حرف‌هایش شخص سیاه‌پوش چند قدم از او فاصله می‌گیرد، مقابلمان می‌ایستد و با لحن طعنه‌آمیز، جدی، سرد و خشنش می‌گوید:
- از آشنایی با شما سربار‌ها خوش‌حال شدم! حالا که خودتون رو معرفی کردید پس لازمه بدونین که مافوق‌تون کیه و تا زمانی که تحت امرش هستید نحوه صحبت و برخورد باهاش باید به چه صورت باشه! از اون‌جا که اهل وراجی و زیاده‌گویی نیستم سریع و مختصر خودم را بهتون معرفی می‌کنم، نکات لازم رو بهتون میگم و بعدش با نظم و ترتیب کامل به طرف بالگرد می‌ری*د تا سریع به جایی فرستاده بشید که قراره خودتون رو برای انجام ماموریت مهمتون آماده کنین. فقط قبل از هر چیز لازمه بگم که من فقط یه بار حرفم را به زبون میارم، پس خوب گوش‌های کرتون رو باز می‌کنین و بهم گوش میدید! چون دفعه بعد با زبون خوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
به ناگاه صدای تند و خشنش توجه‌ام را به خود جلب می‌کند:
- درست می‌گم سرباز؟
هین کوتاهی می‌کشم و در حالی که سعی دارم نگرانی‌ام را پنهان کنم مصمم و جدی با صدای بلندی پاسخ می‌دهم:
- بله قربان!
ماموری که خودش را کارانیس معرفی کرده بود چند قدم به من نزدیک شد، نگاه تهدید‌آمیزی به من انداخت و بلند به من تشر زد:
- کاپیتان! بهت گفتم که من رو کاپیتان خطاب کنی سرباز نه قربان!
حرف‌های تهدید‌آمیزش ترسی عمیق را به چهره‌ام می‌نشاند. دهانم را باز می‌کنم تا از او عذر‌خواهی کنم اما پیش از آن که چیزی به زبانم جاری شود مشت محکمش به صورتم برخورد می‌کند، درد شدیدی گونه چپم را آزار می‌دهد و با از دست دادن تعادلم تلو‌تلو‌خوران روی زانو‌هایم می‌افتم.
کارانیس یا همان کاپیتان خشمگینانه سرم فریاد می‌کشد:
- آدمای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
راب با دیدن این اتفاقات نیشش را باز می‌کند تا هار‌هار بخندد اما نگاه تند و تهدید‌آمیز کاپیتان او را خفه می‌کند.
کاپیتان چند قدم به راب نزدیک می‌شود و خطاب به همگی‌مان می‌گوید:
- تموم سرباز‌ها از دید من برابرن! اگه کسی به خاطر اشتباهش تنبیه میشه دلیل بر این نیست که بقیه از اون اشتباه مصون باشن پس برای شروع وقتی به محل خدمتتون منتقل شدید همگی صد‌تا شنا می‌ری*د و صد‌بار هم دور میدون میدویید تا آدم بشید!
الان هم هر چهار‌نفر تا زمانی که من نکات رو بهتون میگم بشین‌پاشو میرید! زود‌باشین سربار‌های به دردنخور! تنبیه‌تون رو شروع کنین!
همگی دست‌پاچه و در حالی که سعی داریم هماهنگ با یک‌دیگر روی پا‌هایمان بشین و پاشو برویم تنبیه‌مان را آغاز می‌کنیم.
پس از مدت کوتاهی درد و خستگی به ماهیچه‌های پایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
به محض پایان حرفمان گردنش را به چپ و راست تکان می‌دهد و شمرده‌شمرده می‌گوید:
- این نکته رو هم بگم که من با کسایی که اهل خنده، شوخی یا متلک‌انداختن باشن خوب تا نمی‌کنم. معمولاً چنین اشخاصی که با من مواجه میشن بعد از یه مدت کوتاه سر از قبرستون در میارن! پس حواستون باشه موقعی که مقابلم وایسادین و با اجازه من دارید صحبت می‌کنین چی از زبونتون خارج میشه! در ضمن... .
همگی با سرعت وسط حرفش می‌پریم و پاسخ می‌دهیم:
- بله کاپیتان!
یک‌مرتبه‌ از کوره در می‌رود و با صدایی تهدید‌آمیز فریاد می‌کشد:
- دردُ کاپیتان! دِ مرضُ کاپیتان! احمق‌ها! من کِی ازتون خواستم بهم جواب بدین؟! هر‌ وقت گفتم باید جواب بدین! حالا که این‌طور شد بعد از تموم شدن نکاتم همگی پنجاه‌تا شنا می‌رین تا آدم بشین!
سخنش موجی از نارضایتی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
سخنش باعث می‌شود تا ترس و نگرانی بیشتری به چهره‌ اخم‌آلود و برافروخته‌مان چنگ بزند. از درون شدیداً به خاطر ترک این پادگان پشیمانم و به کسی که مرا برای انجام ماموریت فوق‌سری سازمان انتخاب کرده بود داخل ذهنم ناسزا می‌فرستم. رفتار و اعمال این شخص دیوانه اصلاً با سروان قابل مقایسه نیست، او هر چه قدر هم که جدی و خشن به نظر می‌رسید و هر چقدر هم که از خودش بی‌رحمی نشان می‌داد لاقل طرف مقابلش را به خاطر آواز خواندن مورد سرزنش و تنبیه قرار نمی‌داد. انگار خیلی زود او را مورد قضاوت قرار داده بودم.
به زحمت عجز و ناله‌مان را پنهان سپس سریع و مصمم به مانند دفعات قبل پاسخ می‌دهیم:
- بله... کاپیتان... .
کاپیتان ادامه می‌دهد:
- نکته بعدی این هست که من به دید خودم تا زمانی که تشخیص ندم شما سربار‌ها لایق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
352
پسندها
3,200
امتیازها
16,763
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
همگی هم‌زمان و با صدای بلند و محکمی پاسخ می‌دهیم:
- بله کاپیتان!
به محض پایان حرفمان به تقلید از گرانِر و نوچه‌هایش که مدام زیر ل*ب قر‌قر می‌کنند بدنم را روی زمین قرار می‌دهم، دست‌هایم را نسبت به عرض شانه‌هایم باز‌تر می‌کنم و روی نوک انگشتان پایم قرار می‌گیرم.
پا‌هایم را با سرعت جمع و زانو‌هایم را به گونه‌ای که زاویه نود درجه‌ داشته و موازی با زمین باشند خم می‌کنم.
سپس در حالی که سرم را پایین انداخته‌ام و نفس‌زنان سعی دارم کمرم را صاف نگه دارم با سرعت و پشت سر هم به سمت زمین نزدیک می‌شوم و از آن فاصله می‌گیرم.
در حین این کار نیش‌زبان‌ها و ناسزا‌های کاپیتان را می‌شنوم که خطاب به ما و طوری که انگار قصد تهدید کردن‌مان را داشته باشد می‌گوید:
- زود‌باشید بی‌خاصیت‌ها! همه زورتون همینه؟! دِ اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا