- تاریخ ثبتنام
- 19/6/23
- ارسالیها
- 328
- پسندها
- 2,960
- امتیازها
- 13,933
- مدالها
- 11
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #21
بیتوجه به حرفم میگوید:
- هنوزم بهش فکر میکنی؟ همون دختری که مدام توی مغازه از دیگران پذیرایی میکرد... وقتی داشتی طبق دستورشون با شکنجه کردنش وظیفت رو انجام میدادی از خودت پرسیدی چرا داری این کار رو میکنی؟!
ل*بهایم را محکم روی هم فشار دادم و بیتوجه به او در حالی که برس را روی بدنه کثیف توالت میکشیدم با حالتی خشمگین گفتم:
- دیگه با این حرفهات شورش رو درآوردی، هر بار که در موردش باهات جر و بحث میکنم همین رو بلدی بگی. چند بار باید بگم که من... .
وسط حرفم پرید و گفت:
- دستور داشتی، همونطور که من هم مثل تو مجبور بودم بر خلاف میلم دستور رو اجرا کنم.
با عصبانیت و خشم لحظهای کوتاه دست از کار کردن کشیدم، نگاهی به او انداختم و با لحنی معترض گفتم:
- اما من... .
دوباره وسط حرفم پرید و با...
- هنوزم بهش فکر میکنی؟ همون دختری که مدام توی مغازه از دیگران پذیرایی میکرد... وقتی داشتی طبق دستورشون با شکنجه کردنش وظیفت رو انجام میدادی از خودت پرسیدی چرا داری این کار رو میکنی؟!
ل*بهایم را محکم روی هم فشار دادم و بیتوجه به او در حالی که برس را روی بدنه کثیف توالت میکشیدم با حالتی خشمگین گفتم:
- دیگه با این حرفهات شورش رو درآوردی، هر بار که در موردش باهات جر و بحث میکنم همین رو بلدی بگی. چند بار باید بگم که من... .
وسط حرفم پرید و گفت:
- دستور داشتی، همونطور که من هم مثل تو مجبور بودم بر خلاف میلم دستور رو اجرا کنم.
با عصبانیت و خشم لحظهای کوتاه دست از کار کردن کشیدم، نگاهی به او انداختم و با لحنی معترض گفتم:
- اما من... .
دوباره وسط حرفم پرید و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.