• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه آواره از گرسنگان | امیراحمد کاربر انجمن یک رمان

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
328
پسندها
2,960
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
ناگهان صدای آزار دهنده‌ یکی از سرباز‌ها که در حال وارد شدن است با سرعت در محیط نیمه تاریک اطرافم طنین می‌اندازد و اعصابم را خط‌خطی می‌کند. او به درب سفید رنگ یکی از اتاقک‌های سرویس بهداشتی که زیر چرک و کثیفی رنگ و رو رفته شده است نزدیک می‌شود و با نیشخند تمسخر‌آمیزی خطاب به من می‌گوید:
- چی شده قهرمون؟ کمک نمی‌خوای؟
در حالی که با تِی مشغول تمیز کردن سرامیک‌های کف زمین هستم دندان قروچه‌ای می‌روم و با لحن خشنی می‌گویم:
- خفه شو جریکو! حوصله وراجیت رو ندارم، کاری نکن همین دسته تِی رو تو اون حلقت فرو کنم!
او با پایان یافتن سخنم اخم‌هایش را به چشمانش نزدیک می‌کند، انگار انتظار چنین واکنشی را از طرف من نداشته است. پس از مدتی کوتاه کف دستانش را به نشانه تسلیم بودن نشان می‌دهد و می‌گوید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
328
پسندها
2,960
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
به او چشم غره‌ای می‌روم و با صدای لرزانی که عصبانیت و کینه از آن موج می‌زند می‌گویم:
- چرا چرت و پرت میگی سیاه‌پوست؟! من؟ من پادگان رو به آشوب کشیدم؟! ایده تو بود که این کار رو برای اعتراض به کم بودن حقوقمون انجام بدیم! سرونه ایده مسخرت حالا باید تا فردا این دستشویی‌های خراب شده رو تمیز کنم، اونم بدون هیچ استراحتی!
جریکو کف دستانش را به من نشان می‌دهد و در حالی که سعی دارد نگرانی‌اش را پنهان کند مضطربانه با صدای آرامی که به درخواست کردن شباهت دارد می‌گوید:
- خیلی خب... خیلی خب آروم باش... آروم باش لعنتی! الان لومون میدی! صدات رو بیار پایین! تو که هر دفعه برای این کار نصف غذام رو دریافت می‌کنی! تازه بابت این کار کُلیَم پول می‌گیری!
محکم تِی را به داخل سطل آب فرو می‌کنم و می‌گویم:
- چی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
328
پسندها
2,960
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
جریکو بی‌توجه به حرف‌هایم با چشمانی تنگ شده نگاهی به در ورودی می‌اندازد و با چرخاندن سرش می‌گوید:
- به هر حال اتفاقیه که افتاده آستیاگ! بعداً برات جبران می‌کنم! حالا اگه اجازه بدی می‌خوام تو آرامش مشکلم رو حل کنم!
انگار اصلاً برایش ناراحت‌کننده نیست که با ایده مسخره‌اش مرا در چه دردسر بزرگی گرفتار کرده است! باید همان موقع که فرصتش را داشتم او و بقیه گروه را لو میدادم و خودم را دچار چنین حادثه وحشتناکی نمی‌کردم:
- اتفاقیه که افتاده؟!
خنده تمسخر‌آمیزی سر می‌دهم و ناباورانه می‌گویم:
- اتفاق... اتفاقیه که افتاده؟! همین؟! فقط همین رو می‌تونی بگی لعنتی؟!
جِریکو کلافه چشم قره‌ای می‌رود و بی‌توجه به سوالم با صدای خشداری می‌گوید:
- چرا ولکن نیستی آستیاگ؟ انتظار داری الان مثلاً من چیکار کنم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
328
پسندها
2,960
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
حرف‌هایش فقط باعث می‌شود تا آتش خشم و نفرتم بیشتر از قبل شعله‌ور شود.
دهانم را باز می‌کنم تا در مخالفت با حرف‌هایش چیزی بگویم:
- اما تو... .
سریع به من پشت می‌کند و به محض وارد شدنش به اتاقک مخصوص دستشویی درب سفید و کثیف را محکم می‌بندد.
در حالی که کارش را انجام می‌دهد صدای کنجکاوانه‌اش را از داخل اتاقک می‌شنوم که می‌گوید:
- این حرف‌ها را بی‌خیال... تعریف کن ببینم، چرا از بین من، اعضای گروه و تمام سرباز‌ها که سابقه و افتخارات بهتری تو جنگیدن داشتن صاف سراغ تو اومدن تا براشون ماموریت به اصطلاح سری انجام بدی؟!
تِی را با حرکات سریعی روی موزائیک‌های چرکیده و کثیف کشیدم و با صدایی که بی‌خبری از آن موج می‌زد گفتم:
- چه می‌دونم... خودمم متعجبم چرا این کار رو کردن!
صدای باز شدن شیر آب از داخل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
328
پسندها
2,960
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
ناگهان صدا‌های آشنا و آزار‌‌دهنده‌ای شبیه به صدای آزاد شدن باد شکم سریع و پشت سر هم از داخل اتاقکی که جریکو داخل آن رفته است در گوش‌هایم تکرار می‌شود و اعصابم را به هم می‌ریزد.
صدا‌ها لحظه‌ای کوتاه در کنار صدای شر‌شر آب بلند و بلند‌تر می‌شوند، سپس با صدای کشیده شدن سیفون مخصوص توآلت برای همیشه قطع می‌گردند.
با صورتی برافروخته، معترضانه می‌گویم:
- لعنت بهت جریکو، تو نمی‌خوایی عادت مسخرت رو ترک کنی؟! آخه چرا... .
صدای جریکو را می‌شنوم که در کنار خنده‌های تمسخر‌آمیزش می‌گوید:
- شرمنده رفیق، می‌دونی که ترک عادت موجب مرضه! بگذریم... مطمئنم پشت این ماجرا اتفاق بدی در جریانه، به نظرم بهتره خودت رو به طریقی از انجام ماموریت معاف کنی، اگه بخوایی میتونم همراه با گروه تو این کار بهت کمک کنم تا... ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
328
پسندها
2,960
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
جریکو به نشانه بی‌خبری شانه‌هایش را بالا می‌اندازد و می‌گوید:
- شاید!
نفسم را محکم بیرون دادم و گفتم:
- به خدا خیلی پُرویی! اصلاً کی ازت خواست که... .
پیش از آن که سخنم را کامل بیان کنم جریکو با لحن جدی وسط حرفم پرید و گفت:
- انقدر غُر نزن آستیاگ، بلاخره اتفاقه پیش میاد، در ضمن من که علم غیب نداشتم، از کجا باید می‌دونستم سروان به خاطر گم شدن چندتا قبضه تیر و فشنگ مشگی تو رو تنبیه می‌کنه؟! بعدشم این اتفاقات مال سال‌ها پیشه.
دهانم را باز کردم تا او را به فوش و ناسزا ببندم اما زود‌تر از من وارد عمل شد:
- دیروز طرح آزاد‌سازی عراق توسط رئیس جمهور امضا شد، به زودی هم قراره عملی بشه... حد‌ا‌قل دویست تا سیصد‌هزار نفر نیرو قراره توی حمله شرکت کنن.
تِی را روی زمین به بالا و پایین می‌کشم و می‌گویم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
328
پسندها
2,960
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
در حالی که سعی دارم اضطراب و نگرانی‌ام را پنهان کنم روبه او با لحنی آمیخته به تردید و بی‌خیالی می‌گویم:
- بس کن جریکو، یعنی می‌خوایی بگی که ممکنه سازمان اطلاعات نیت بدی برام داشته باشه؟ یا بخواد بلایی سرم بیاره؟ من فقط یه سرباز با درجه متوسطم، مثلاً چه خطری براشون دارم که لازم باشه بلایی سرم بیارن؟!
جریکو دست‌هایش را از پشت قفل می‌کند و با لحن نصیحت‌آمیزی می‌گوید:
- متوجه حرفم نشدی؟ دارم بهت می‌گم یه جای کار می‌لنگه! چرا باید هر بار که می‌خواد جنگی رخ بده بین اون همه پادگان و پایگاه نظامی فقط اعضای این پادگان هستن که باید از طرف سازمان اطلاعات ماموریت فوق سری انحام بدن؟! و همشون هم بعد از ترک این پادگان و انجام ماموریت سری یهو تبدیل به تروریست و قاتل و آدم‌کش یا جاسوس بیگانه میشن؟! یا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
328
پسندها
2,960
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
صدای باز شدن درب اتاق، سپس صدای جدی و تند جریکو را می‌شنوم که می‌گوید:
- خیلی ذهنت کنده!
مدتی کوتاه دست از کارم کشیدم، اخم‌هایم را به هم نزدیک کردم، نگاه تندی به او انداختم و دهانم را باز کردم تا در دفاع از خودم چیزی بگویم اما او با نیشخند تمسخر‌آمیزش زود‌تر از من وارد عمل شد:
- خودت همین‌ الان گفتی که خونوادش به محض مردنش چند روز بعد بدون هیچ دلیل منطقی خود‌کشی کردن... یه لحظه بهش فکر کن، کسایی که نه هیچ دغدغه مالی داشتن نه مشکلی خاص با مردن کسی که چندان براشون هم مهم نبوده یهو دچار افسردگی میشن و بعدش هم با چند‌تا گلوله به سر و صورتشون خود‌کشی می‌کنن! کل قضیه مشکوکه!
خشمگینانه و بی‌توجه به حرف‌هایش به دسته کوتاه برس فشار می‌آورم و در حالی که سعی دارم خودم را آرام نشان دهم می‌گویم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
328
پسندها
2,960
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
مدتی مکث می‌کند، سپس با تاکید شدیدی می‌گوید:
- اما چرا باید از بین همشون، اعضای خانواده کسایی که این پادگان رو برای ماموریت فوق سری ترک می‌کنن به یه روش خود‌کشی کنن؟! همه با ضرب گلوله به سر و صورت؟! نه زخم چاقو، نه پرتاب شدن از ارتفاع بلند و نه غرق شدن تو آب دریا... همشون به یه روش مردن! تموم کسایی هم که مردن نه خبری از سنگ قبرشون هست و نه یادگاری یا دارایی خاصی!
بزاق دهانش را به پایین قورت داد، دستی به دهانش کشید و با تاکید بیشتری گفت:
- در ضمن اگه شخصی که برای عملیات میره توی درگیری مرده پس چرا جسدش رو نشون ندادن؟! اگه توی درگیری مرده پس چرا بعدش باید توی اخبار ازش به عنوان تروریست یا جاسوس دشمن یاد بشه؟!
متفکرانه و مضطرب نگاهی به او سپس به توالت مقابلم انداختم.
چند‌بار برس را روی بخشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
19/6/23
ارسالی‌ها
328
پسندها
2,960
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
شانه‌‌هایم را به نشانه بی‌خبری بالا انداختم و با لحنی که در ظاهر به ناراحتی شباهت بالایی داشت گفتم:
- آهان پس به خاطر خواهرته، گرفتم!
نگاه تندی به من انداخت و با صدایی آمیخته به خشم و تردید پرسید:
- منظورت از این حرف چیه؟ می... می‌خوای بگی که من... .
وسط حرفش پریدم و گفتم:
- تا قبل از مرگش برات این اتفاقات چندان مهم نبود اما از وقتی تو رو مجبور به کشتنش کردن رفتارت عجیب شده و داری این حرف‌ها رو می‌زنی! مگه نه؟!
بی‌توجه به حرف‌هایم دندان‌قروچه‌ای می‌رود، سپس دستی به سرش می‌کشد و می‌گوید:
- ما سربازیم آستیاگ، مثل یه مهره شطرنج گاهی اوقات توی زندگی نکبتمون ناچاریم چیزی که نمی‌خواییم را بپذیریم.
نگاه تمسخر‌آمیزی به او انداختم و معترضانه گفتم:
- واسه همین کشتیش؟! چون مهره شطرنج بودی؟ یا فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا