- ارسالیها
- 303
- پسندها
- 2,819
- امتیازها
- 13,933
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #11
ناگهان صدای آزار دهنده یکی از سربازها که در حال وارد شدن است با سرعت در محیط نیمه تاریک اطرافم طنین میاندازد و اعصابم را خطخطی میکند. او به درب سفید رنگ یکی از اتاقکهای سرویس بهداشتی که زیر چرک و کثیفی رنگ و رو رفته شده است نزدیک میشود و با نیشخند تمسخرآمیزی خطاب به من میگوید:
- چی شده قهرمون؟ کمک نمیخوای؟
در حالی که با تِی مشغول تمیز کردن سرامیکهای کف زمین هستم دندان قروچهای میروم و با لحن خشنی میگویم:
- خفه شو جریکو! حوصله وراجیت رو ندارم، کاری نکن همین دسته تِی رو تو اون حلقت فرو کنم!
او با پایان یافتن سخنم اخمهایش را به چشمانش نزدیک میکند، انگار انتظار چنین واکنشی را از طرف من نداشته است. پس از مدتی کوتاه کف دستانش را به نشانه تسلیم بودن نشان میدهد و میگوید:
-...
- چی شده قهرمون؟ کمک نمیخوای؟
در حالی که با تِی مشغول تمیز کردن سرامیکهای کف زمین هستم دندان قروچهای میروم و با لحن خشنی میگویم:
- خفه شو جریکو! حوصله وراجیت رو ندارم، کاری نکن همین دسته تِی رو تو اون حلقت فرو کنم!
او با پایان یافتن سخنم اخمهایش را به چشمانش نزدیک میکند، انگار انتظار چنین واکنشی را از طرف من نداشته است. پس از مدتی کوتاه کف دستانش را به نشانه تسلیم بودن نشان میدهد و میگوید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.