نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه آواره از گرسنگان | امیراحمد کاربر انجمن یک رمان

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,875
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #11
ناگهان صدای آزار دهنده‌ یکی از سرباز‌ها که در حال وارد شدن است با سرعت در محیط نیمه تاریک اطرافم طنین می‌اندازد و اعصابم را خط‌خطی می‌کند. او به درب سفید رنگ یکی از اتاقک‌های سرویس بهداشتی که زیر چرک و کثیفی رنگ و رو رفته شده است نزدیک می‌شود و با نیشخند تمسخر‌آمیزی خطاب به من می‌گوید:
- چی شده قهرمون؟ کمک نمی‌خوای؟
در حالی که با تِی مشغول تمیز کردن سرامیک‌های کف زمین هستم دندان قروچه‌ای می‌روم و با لحن خشنی می‌گویم:
- خفه شو جریکو! حوصله وراجیت رو ندارم، کاری نکن همین دسته تِی رو تو اون حلقت فرو کنم!
او با پایان یافتن سخنم اخم‌هایش را به چشمانش نزدیک می‌کند، انگار انتظار چنین واکنشی را از طرف من نداشته است. پس از مدتی کوتاه کف دستانش را به نشانه تسلیم بودن نشان می‌دهد و می‌گوید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,875
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #12
به او چشم غره‌ای می‌روم و با صدای لرزانی که عصبانیت و کینه از آن موج می‌زند می‌گویم:
- چرا چرت و پرت میگی سیاه‌پوست؟! من؟ من پادگان رو به آشوب کشیدم؟! ایده تو بود که این کار رو برای اعتراض به کم بودن حقوقمون انجام بدیم! سرونه ایده مسخرت حالا باید تا فردا این دستشویی‌های خراب شده رو تمیز کنم، اونم بدون هیچ استراحتی!
جریکو کف دستانش را به من نشان می‌دهد و در حالی که سعی دارد نگرانی‌اش را پنهان کند مضطربانه با صدای آرامی که به درخواست کردن شباهت دارد می‌گوید:
- خیلی خب... خیلی خب آروم باش... آروم باش لعنتی! الان لومون میدی! صدات رو بیار پایین! تو که هر دفعه برای این کار نصف غذام رو دریافت می‌کنی! تازه بابت این کار کُلیَم پول می‌گیری!
محکم تِی را به داخل سطل آب فرو می‌کنم و می‌گویم:
- چی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,875
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #13
جریکو بی‌توجه به حرف‌هایم با چشمانی تنگ شده نگاهی به در ورودی می‌اندازد و با چرخاندن سرش می‌گوید:
- به هر حال اتفاقیه که افتاده آستیاگ! بعداً برات جبران می‌کنم! حالا اگه اجازه بدی می‌خوام تو آرامش مشکلم رو حل کنم!
انگار اصلاً برایش ناراحت‌کننده نیست که با ایده مسخره‌اش مرا در چه دردسر بزرگی گرفتار کرده است! باید همان موقع که فرصتش را داشتم او و بقیه گروه را لو میدادم و خودم را دچار چنین حادثه وحشتناکی نمی‌کردم:
- اتفاقیه که افتاده؟!
خنده تمسخر‌آمیزی سر می‌دهم و ناباورانه می‌گویم:
- اتفاق... اتفاقیه که افتاده؟! همین؟! فقط همین رو می‌تونی بگی لعنتی؟!
جِریکو کلافه چشم قره‌ای می‌رود و بی‌توجه به سوالم با صدای خشداری می‌گوید:
- چرا ولکن نیستی آستیاگ؟ انتظار داری الان مثلاً من چیکار کنم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
318
پسندها
2,875
امتیازها
13,933
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #14
حرف‌هایش فقط باعث می‌شود تا آتش خشم و نفرتم بیشتر از قبل شعله‌ور شود.
دهانم را باز می‌کنم تا در مخالفت با حرف‌هایش چیزی بگویم:
- اما تو... .
سریع به من پشت می‌کند و به محض وارد شدنش به اتاقک مخصوص دستشویی درب سفید و کثیف را محکم می‌بندد.
در حالی که کارش را انجام می‌دهد صدای کنجکاوانه‌اش را از داخل اتاقک می‌شنوم که می‌گوید:
- این حرف‌ها را بی‌خیال... تعریف کن ببینم، چرا از بین من، اعضای گروه و تمام سرباز‌ها که سابقه و افتخارات بهتری تو جنگیدن داشتن صاف سراغ تو اومدن تا براشون ماموریت به اصطلاح سری انجام بدی؟!
تِی را با حرکات سریعی روی موزائیک‌های چرکیده و کثیف کشیدم و با صدایی که بی‌خبری از آن موج می‌زد گفتم:
- چه می‌دونم... خودمم متعجبم چرا این کار رو کردن!
صدای باز شدن شیر آب از داخل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا