- ارسالیها
- 62
- پسندها
- 327
- امتیازها
- 1,723
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #11
( پروا)
هنوز مامان و بابا درحال بحث بودن، مامان از اینکه قرار بود توی این ماموریت شرکت کنم به شدت ناراضی بود اما بابا سعی داشت قانعش کنه!
باز خوبه بابا میتونست با این کار کنار بیاد، خزیدم کنار پدرام و آروم دم گوشش زمزمه کردم:
- داداش تو رو خدا تو یه چیزی بگو!
پدرام که بیشتر با مامان موافق بود با حرص دستشو انداخت دور گردنمو گفت:
- من خودم نمیتونم بفرستمت تو شیکم گرگها! چه برسه به مامان بنده خدا!
حالا خوبه نگفته بودم ماموریت انقدر خطرناک و جدیه وگرنه که عمرا میزاشتن برم، حتی ممکن بود کاری کنن از کارم انصراف بدم.
تنها دونستهشون این بود که یک ماه نمیتونم باهاشون ارتباط بگیرم.
پوفی کردم و از جام بلند شدم، از سردی سرامیکها پاهام به گزگز افتاد، سریع دمپاییهای خرسیمو پام کردم و با صدای...
هنوز مامان و بابا درحال بحث بودن، مامان از اینکه قرار بود توی این ماموریت شرکت کنم به شدت ناراضی بود اما بابا سعی داشت قانعش کنه!
باز خوبه بابا میتونست با این کار کنار بیاد، خزیدم کنار پدرام و آروم دم گوشش زمزمه کردم:
- داداش تو رو خدا تو یه چیزی بگو!
پدرام که بیشتر با مامان موافق بود با حرص دستشو انداخت دور گردنمو گفت:
- من خودم نمیتونم بفرستمت تو شیکم گرگها! چه برسه به مامان بنده خدا!
حالا خوبه نگفته بودم ماموریت انقدر خطرناک و جدیه وگرنه که عمرا میزاشتن برم، حتی ممکن بود کاری کنن از کارم انصراف بدم.
تنها دونستهشون این بود که یک ماه نمیتونم باهاشون ارتباط بگیرم.
پوفی کردم و از جام بلند شدم، از سردی سرامیکها پاهام به گزگز افتاد، سریع دمپاییهای خرسیمو پام کردم و با صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر