«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 110
  • بازدیدها 2,025
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,422
پسندها
11,249
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #11
ماه‌نگار دوباره هیس محکمی گفت و بز را رها کرد تا سهراب بز دیگری را پیش بیاورد، در دلش از این حرف مارال قنداب راه افتاده بود اما در کنار آن دلهره‌ی این را داشت که گل‌نگار بویی از حرف‌های او و مارال ببرد، گرچه ترسش بی‌دلیل بود، چرا که گل‌نگار هیچ حواسش پی خواهر و‌ مارال نبود و تمام حواسش را پسرعمه‌ی نامزدش گرفته بود که با بقیه مشغول رتق و فتق امور بودند. کار شیردوشی که تمام شد، دخترها تغارهای شیر را به کمر زده و تا کنار اجاق آوردند. آغجه‌گول باز متوجه نگاه‌های زیرچشمی دخترش با دومان شد که مشغول کوباندن میخ‌های سیاه‌چادر اصلی بود. برای اینکه گل‌نگار را از دومان فاصله دهد، به او تشر زد.
- گل‌جان چرا فس‌فس می‌کنی؟ اجاقو روشن کن شیرها رو بجوشون، برای شب شیربرنج بذار، مردا گرسنه نمونن، هرچی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,422
پسندها
11,249
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #12
ماه‌نگار از این حرف خنده پرذوقی کرد و چشمان سیاهش درخشید. کتری را پر آب کرد و بلند شد تا کنار اجاق ببرد. مارال نگاهش را به ماه‌نگار دوخت. او حق را به افراسیاب می‌داد که دل به این دخترعموی زیبایش ببندد، چرا که ماه‌نگار چون مادرش آغجه‌گول همتایی در طایفه نداشتند. در طایفه‌ای که همگی چشمان روشن از سبز تا عسلی و موهای قهوه‌ای روشن و چهره‌ای گندمگون داشتند، فقط ماه‌نگار و‌ مادرش بودند که موها و چشمانی به سیاهی شب و پوستی به سفیدی ماه درخشان داشتند.
آغجه‌گول از این طایفه نبود. دختر زیبایی از طایفه‌ی دیگر بود که شروان به مثال پسرش دل در گرویش بست و ضرغام‌خان به جای پدر درگذشته‌اش برایش پدری کرد و آن‌ها نیز به اعتبار خان که شروان تفنگچی او‌ بود به او دختر داده بودند. این مادر چشم و موی سیاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,422
پسندها
11,249
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #13
نگار که نگاه منتظرش به شیربرنج بود گفت:
- هیچی... گفتم امسال گل‌جان که مرخص بشه همه‌ی کار خونه میفته گردن ماه‌جان، می‌شه یکی مثل تو مارال که تک دختر‌ مادرتی.
گل‌نگار هم با نان به جمعشان پیوست.
- نه اینکه مارال خیلی هم کار می‌کنه، صدای گلین‌باجی* همیشه بلنده سر دختر ناخلفش.
مارال معترض شد.
- هی گل‌جان! کی بود که امروز اینقدر کمکتون کرد، آناجانم عادتشه، دوست نداره یه ذره دستم بیکار باشه، تازه وقتی برای افرا عروس بیاریم کار من راحت‌تر هم میشه، شما برید فکر خودتون باشید.
نگاهی معنادار به ماه‌نگار کرد که در تاریکی که تک فانوس کنارشان یارای مقابله با آن را نداشت، جز خودشان دونفر کسی نفهمید.
نگار که دیگر تحمل نداشت شیربرنج خنک شود با نان مقداری از آن را برداشت و گفت:
- راست میگی، لطفعلی هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,422
پسندها
11,249
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #14
تاریکی شب که بیشتر پیشروی کرد، کم‌کم هرکس راه چادر خود را در پیش گرفت و شب‌نشینی دور اجاق شِروان پایان یافت تا خانواده خسته‌ی او هم کمی استراحت کنند.
ماه‌نگار مشغول‌ انداختن جای خواب پدر و برادرش در چادر‌ اصلی بود که لطفعلی داخل شد. کلاهش را روی خوابگاهی که انتهای منزل بود قرار داد و درحالی‌که شال دور کمرش را باز می‌کرد گفت:
- ماه‌جان! فردا لباس‌های تازه‌ام رو بذار برم کنار آب خودمو بشورم.
ماه‌نگار دست از کار کشید.
- چشم لطفعلی‌جان! خودم میام برات آب گرم می‌کنم.
لطفعلی شال باز شده‌اش را کنار کلاه گذاشت و درحالی‌ که دست می‌برد تا آرخالق*ش را در بیاورد گفت:
- فردا میرم دیدن گلرخ باید برازنده باشم.
- قربان قارداش خودم برم! تو همیشه خوب و برازنده‌ای، ان‌شاءالله که دیگه همه چیز به خیر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,422
پسندها
11,249
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #15
ماه‌نگار یک کتری‌ را روی سه‌پایه‌ی اجاق گذاشته بود و دیگری را که سیاه‌تر بود را کنار سه‌پایه مستقیم روی خاکسترهای داغ کنار اجاق قرار داده بود، در کتری سیاه را برداشت. آب گرم شده بود، پس آن را بلند کرد و آبش را داخل آفتابه‌ی فلزی خالی کرد تا آب گرم برای دست و صورت شستن پدر و برادر فراهم شود. بعد از آن سروقت کتری دیگر رفت که روی سه‌پایه بود و مخصوص دم کردن چای؛ بساط چای را آماده می‌کرد که متوجه لطفعلی شد که از چادر بیرون آمده و بعد از کش و قوسی به بدنش طرف اجاق و ماه‌نگار قدم برداشت.
- سحر خیر قاراداش!
- سحرت خیر باجی! آب گرم داری.
ماه‌نگار به آفتابه اشاره کرد.
- ها... آب گرم هست.
لطفعلی سری تکان داد و آفتابه را برداشت. ماه‌نگار طرف اجاق برگشت که مادرش صدایش کرد و او به طرف مادر که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,422
پسندها
11,249
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #16
آغجه‌گول کنار اجاق چادر اصلی فرش قرمزرنگی را پهن کرده و برای همسر و پسرش سفره‌ی صبحانه‌ای از پنیر و روغن محلی آماده کرده بود.
نگاه شروان به پسرش بود که سرخوش‌ بودنش از غذا خوردنش هم معلوم بود، با اینکه جواب سوالش را می‌دانست پرسید:
- چرا با کرم و ایلدیریم حیوونا رو نبردی؟
اشاره شروان به چوپان و پسرش بود که درحال بردن گله از قاش بودند.
لطفعلی لقمه‌ی دوم را می‌گرفت گفت:
- امروز‌ باید خودمو آماده کنم عصر برم خونه‌ی علیقلی‌خان، به ایلدیریم هم گفتم چارتا میش بهاره آماده کنه، عصر با من بیاد ببریم برای پیشکش.
شروان کمی اخم کرد اما نمی‌توانست مخالفتی کند، پسرش داشت سر قرار وعده‌ی می‌رفت که یک سال تمام، رنج اجرایش را به دوش کشیده بود.
- یادت که هست پیشکشی رو باید از حیوونای خودت بذاری که؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,422
پسندها
11,249
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #17
ماه‌نگار خورجین یکی از الاغ‌ها را با وسایل موردنیاز برادر پر کرد. در حال قرار دادن مشک‌ها درخورجین الاغ دیگری بود که مارال سررسید.
- کجا میری ماه‌جان؟
- میرم آب بیارم.
- برو توی بیشه‌زار، کنار سنگ بزرگه، میگم افرا هم بیاد اون‌جا.
- لطفعلی هست، امروز نمی‌شه.
- فکرشو نکن، حموم لطفعلی رو‌ پایین ببند، تا بیشه‌زار فاصله داره.
مارال نماند تا اعتراض‌های ماه‌نگار را گوش دهد و سریع به طرف چادر خودشان برگشت.
رودخانه‌ از چشمه‌ای در بالای کوه نزدیک یورد خانی سرچشمه گرفته، در طول شیب پایین آمده و در دشت وسیع پایین کوه جریان می‌یافت. در مسیر سنگلاخی، جاهایی که شیب کم بود، دو طرف رود با درختان کوتاه و بلند محصور شده و مناطق پرشیب‌تر را بیشه‌زارهای بلند پوشانده بود.
ماه‌نگار الاغ‌ها را تا جایی که شیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,422
پسندها
11,249
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #18
ماه‌نگار خیره به چشمان زاغ پسرعمو که دیگر نزدیکش رسیده بود، لبخند دندان‌نمایی زد که دل پریشان افراسیاب را پریشان‌تر کرد.
- سلام پسرعمو!
- سلام لیلی افراسیاب! دل‌تنگت بودم.
ماه‌نگار خجل سر به زیر انداخت و هیچ نگفت. چند لحظه بعد برای فرار از نگاه‌های پر لذت افراسیاب به طرف الاغی که در گوشه‌ای ایستاده بود رفت و آن را نزدیک آب برد.
- پسرعمو! خوشحالم رو به راهی.
لبخندی از این حیا و گریز ماه‌نگار روی لب‌های افراسیاب نشست. ماه‌نگار به طرف مشک‌ها رفت و یکی را برداشت تا در خورجین بگذارد. افرا خود را رساند و مشک را گرفت.
- من اینا رو برمی‌دارم.
صورت ماه‌نگار سرخ‌تر از قبل شد.
- خودم می‌تونم.
- نگفتم نمی‌تونی، فقط خورجینو باز نگه دار، همه رو‌ خودم میذارم.
ما‌ه‌نگار دو طرف خورجین را فاصله داد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,422
پسندها
11,249
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #19
- ماه! یک مقدار از این نگاه‌ها رو هم بذار وقتی مال من شدی خرج کن!
ماه‌نگار تازه متوجه گستاخی نگاه و خبط دل خود شد. شرم‌زده سر به زیر انداخت و با گونه‌های سرخ شده دستپاچه گفت:
- ببخش پسرعمو! حال خودت خوبه؟
افراسیاب با لذت نگاهش را به گونه‌های سفید دختر دوخت که همیشه به آنی رنگ‌به‌رنگ شده و اکنون سرخ بود، لبخند زد و گفت:
- من خوبم، مشک‌ها تموم شد. خورجینو ببند یه کم با من بشین.
افراسیاب برای راحتی ماه‌نگار از او فاصله گرفت و روی زمین شیب‌دار کنارشان نشست و به دلدار که روبه‌رویش بود چشم دوخت. ماه‌نگار طناب بافته شده از موی بز را از خورجین بیرون آورد و درحالی که از اولین حلقه‌ی روی خورجین رد می‌کرد گفت:
- دیشب که کنار اجاق خوندی، شنیدم گلین‌باجی به آنا می‌گفت توی راه کوچ بی‌بی‌نازخانم ازت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,422
پسندها
11,249
امتیازها
30,873
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #20
افراسیاب دستش را برای او که کمی دور شده بود بلند کرد.
- اون روز دیگه باید به جای پسرعمو بگی افرا. یادت باشه بازم بیایی همین‌جا آب ببری، میام دیدنت.
ماه‌نگار دستی برای او بلند کرد و برگشت. با دلی که هم شاد بود هم نگران سوی خانه قدم تند کرد. افراسیاب تا چند لحظه رفتنش را به نظاره نشست تا آخر راضی به چشم گرفتن شد.
ماه‌نگار تا به چادرشان برسد فقط آرزو می‌کرد لطفعلی هنوز برنگشته باشد تا متوجه دیر آمدن او شوند. وقتی برای زمین گذاشتن مشک‌ها الاغ را نگه داشت، از اینکه اثری از لطفعلی نبود نفس راحتی کشید و لبخند رضایتی زد.
گل‌نگار با دیدن برگشتن خواهر با تشر از چادر کوچک بیرون آمد.
- کجا بودی ماه‌‌جان؟ آب می‌خواستم، نبود.
- ببخش! گیر لطفعلی شدم.
گل‌نگار که با تشر سر یکی از مشک‌هایی که ماه‌نگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

عقب
بالا