- ارسالیها
- 1,422
- پسندها
- 11,249
- امتیازها
- 30,873
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #11
ماهنگار دوباره هیس محکمی گفت و بز را رها کرد تا سهراب بز دیگری را پیش بیاورد، در دلش از این حرف مارال قنداب راه افتاده بود اما در کنار آن دلهرهی این را داشت که گلنگار بویی از حرفهای او و مارال ببرد، گرچه ترسش بیدلیل بود، چرا که گلنگار هیچ حواسش پی خواهر و مارال نبود و تمام حواسش را پسرعمهی نامزدش گرفته بود که با بقیه مشغول رتق و فتق امور بودند. کار شیردوشی که تمام شد، دخترها تغارهای شیر را به کمر زده و تا کنار اجاق آوردند. آغجهگول باز متوجه نگاههای زیرچشمی دخترش با دومان شد که مشغول کوباندن میخهای سیاهچادر اصلی بود. برای اینکه گلنگار را از دومان فاصله دهد، به او تشر زد.
- گلجان چرا فسفس میکنی؟ اجاقو روشن کن شیرها رو بجوشون، برای شب شیربرنج بذار، مردا گرسنه نمونن، هرچی...
- گلجان چرا فسفس میکنی؟ اجاقو روشن کن شیرها رو بجوشون، برای شب شیربرنج بذار، مردا گرسنه نمونن، هرچی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.