نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آن پاسان | معصومه کاربر انجمن یک رمان

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
363
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
آن پاسان
نام نویسنده:
معصومه
ژانر رمان:
جنایی، عاشقانه
کد رمان: 5723
ناظر:
Altinay* Altinay*
خلاصه:
خوشگذرانیِ شبانه‌ی پنج دخترِ جوان تبدیل به نفرینی خونبار می‌شود و سارقانی که به دنبالِ مالِ آن‌ها جانشان هم می‌گیرند که از این دریای خونین فقط میخکِ فراری شانسِ زنده ماندن پیدا می‌کند! زنده ماندنی که پس از ماه‌ها بارِ دیگر با جرقه‌ای آتش‌زا ردِ قدم‌های او را تا بازگشتی دوباره به تاریکیِ این سرزمینِ همیشه شب دنبال کرد شاید در پیِ درخششِ ماه مانندش، اگر شب در هر زمانی برقرار بود حداقل مِهری را در قلبِ ویرانه‌ی خود جای دهد؛ اما مشخص نبود... او ماه بود یا سرابِ ماه!​
 
آخرین ویرایش
امضا : Masoome.e

Sara_D

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,303
پسندها
16,489
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۰۶۱۲_۱۹۲۲۴۴_Samsung Internet-۱.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sara_D
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
363
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
روزی از دریا وسعتِ بخششش را پرسیدند. گفت که به عمیق‌ترین شکلِ ممکن می‌بخشید و گناهکار را در عمقِ این بخشش غرق می‌کرد...
و به راستی این تله‌ی عاشقانه، چه فریبی مرگبار بود برای دلی که به زیباییِ دریا پیوند خورد!​
 
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
363
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #4
از ذوقِ شب بود که ستارگان درخشنده‌تر از هر زمانی در کنارِ هلالِ لبخندزنانِ ماه نور دواندند. درخششی از عزای آسمان برای تاریکیِ سایه انداخته به زمین جامه‌ای اکلیلی و زیبا می‌دوخت. نماینده‌ی شب سکوت بود و آرامش؛ اما این جایگاه سوخت می‌شد وقتی صدای خنده‌هایی ظریف و شیرین ترکیب شده با موسیقیِ بلندی در فضای جاده‌ای می‌پیچید و سکوت را به تمسخر می‌گرفت. میانِ سایه‌ای از تیرگی که سنگین بر سرِ زمین افتاده بود درونِ این جاده ماشینی به پیش می‌رفت که نورِ چراغ‌های جلو و عقبش برای نشان دادنِ مسیر کفایت می‌کردند. ماشینی با حضورِ پنج سرنشین و دخترانی جوان که هماهنگ با آهنگ می‌خواندند و صدای خنده‌هایشان چون تارِ عنکبوت تنیده شده در گوشه به گوشه‌ی فضای ماشین، دستِ ظریفی جلوتر رفت و با دستکاریِ ضبط صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
363
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #5
نگاهِ هر پنج سرنشین شوکه و آیینه شده بود بر چهره‌ی دیگری، آنچنان که هیچکدام حتی پلک هم نمی‌زدند و هرچه نفس‌هایشان وحشت زده حبسِ سینه بود؛ انگار صوتِ ضربان‌های محکم، کوبنده و نامنظمِ هر پنج نفرشان بود که در فضای ماشین می‌پیچید. نگاهِ میخک به روبه‌رو بود تا سیاهیِ شب با جان گرفتنِ این طلسمِ شوم عمق یافت در لحظه‌ای که با باز شدنِ درهای ماشینِ مقابلشان از سه جهت، سه قامتِ سیاهپوش هم از ماشین بیرون زده و درها را محکم بستند. همرنگِ شب بودنشان یک طرف، کلاه‌های بالاکلاوایی که چهره‌هایشان را هم پوشش داده و فقط نقشِ چشمانشان پیدا بود هم یک طرف.
مردی که از سمتِ راننده پیش آمده و ماشین را از سمتِ صندوق عقب دور می‌زد بلند قامت بود و یک دم رو بالا گرفتنش که چشمانِ میخک را به دریای طوفان‌زده‌ی چشمانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
363
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #6
هشدار و تیزیِ لحنِ بُرنده‌ی رسا بود که زبانِ التماس از آن‌ها قطع کرد و نهایتش ختم شد به نگاهی سرزنش‌گر از جانبِ چشمانِ قهوه‌ایِ سیاهپوشی که پیش‌تر تمام کردن را از او خواستار شد. به فرمانِ رسا و اشاره‌ی اسلحه‌ی او دو سارقِ دیگر نگاهی به هم انداختند و مجبور به اطاعت، هدایتِ پنج دختر را با اسلحه‌های بالا آورده به عهده گرفته و آن‌ها را به سمتِ شیبِ کنارِ جاده هدایت می‌کردند. در سکوت و خلوتِ این جاده فقط ماند ماشینی با درهای باز از چهار طرف و شالی که از سرِ میخک مقابلِ درِ سمتِ راننده بر زمین سقوط کرده، با وزشِ باد ریز تکانی می‌خورد.
قامت گذراندنِ آن‌ها از میانِ درختان و تاریکیِ خوف برانگیز جنگلی که در محاصره‌ی لشکری از درختان بود مسیرِ قدم‌هایشان را روی چمن‌های کوتاهِ زمین سوی اتاقکی چوبی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
363
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #7
باریکه فاصله‌ای افتاده میانِ لبانش و قلبش افتاده روی دورِ تند، نگاهی به رسا انداخت و انگار رو گرفتنِ او به سویی دیگر را طولانی شده دید. دو خواهرِ وحشت زده بودند که عقلشان را ترس با پرده‌ی خاموشی پوشانده و فقط به فکرِ زنده ماندنشان بودند، بلعکسِ میخک که می‌دانست رسا قطعا فکری در سر داشت و این سر چرخاندنش سوی دیگر غفلت نه و تنها یک تله‌ی مرگبار بود، خواست به اویی که کنارش نشسته بود هشدار دهد؛ اما یک آن خواهرانِ دوقلو باهم از روی زمین برخاسته و دویدن با پاهای لرزانشان به سمتِ درِ بازِ اتاقک سخت، آنقدر دربندِ فرار بودند که متوجه‌ی نگاهِ تیز و گوشه چشمیِ رسا و نشده و یک جابه‌جاییِ اسلحه از سمتِ او با همین نشانه‌گیریِ گوشه چشمی تا به مراتب رو گرداندنِ کاملش به سوی آن‌ها صدای دو شلیک را چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Masoome.e
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Altinay*

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
363
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #8
و قصدِ عقب نشینی داشت؛ اما رسا تلاشش را بیهوده کرد زمانی که ماشه را به عقب فرستاده، گلوله‌ی آزاد شده از بطنِ اسلحه درست پیشانیِ دختر را حفر کرد و التماسش را براس همیشه خاموش ساخت. رادمهر از شوکِ اتفاقِ پیش آمده خشکش زد، حتی توانِ بر هم نهادنِ پلک‌هایش را نداشت و سوزشِ چشمانش را تحمل کرد. رسا دستش را رها کرد که به یک آن کنارِ تنش سقوط کرده و حلقه‌ی انگشتانِ سردش سست شده به دورِ بدنه‌ی اسلحه، زمانی نبرد رها کردنش تا آن دمی که صدای فرود آمدنِ اسلحه بر زمین شنیده شد. رادمهر هنوز هضم نکرده بود با فشردنِ ماشه‌ی یک اسلحه جانِ دختری را گرفته و آنچنان در شوک به سر می‌برد که حتی نفس‌هایش هم سخت در رفت و آمد بودند.
با سستیِ زانوانش که دو زانو بر زمین فرود آمد مردِ ایستاده پشتِ سرش نگران و حیرت زده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Masoome.e
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Altinay*

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
363
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #9
کمیل همان مردی که کنارِ رادمهر نشسته و رو که به سمتِ رسا چرخانده و بی‌حرکت ماند، او نگاهش را تیز فرستاده پیِ چشمانش و بلندتر گفت:
- کَری؟ گفتم برو دنبالش!
و کمیل که بحث کردن را با او بی‌فایده دید، از جا برخاست رادمهری که بغض شکست از قتلِ ناخواسته‌اش را در کلبه با رسا تنها گذاشت و دویده به جلو قامت از میانِ درگاه عبور دادنش رعد و برقی دیگر را هم در پی داشت. صدای برخوردِ قطراتِ باران با سقفِ اتاقک شنیده می‌شد و نگاهِ رسا با چهره‌ای درهم درحالی که بازوی زخمی‌اش را با یک دست گرفته و سیاهیِ دستکشِ دستش هم آلوده به خیسیِ خونی می‌شد که سرخی‌اش میانِ سیاهیِ دستکش گم می‌شد، نفس زدنش را کنترل می‌کرد و لبانش را با زبان تر کرده، سپس خش‌دار زیرلب گفت:
- دختره‌ی لعنتی!
دختری که این چنین از او گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Masoome.e
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Altinay*

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا