- ارسالیها
- 1,425
- پسندها
- 11,302
- امتیازها
- 30,873
- مدالها
- 18
- نویسنده موضوع
- #11
زینب بیتوجه به حرفی که زدم طرفم برگشت.
- یه زندایی دارم قبلاً میخواست من عروسش بشم، اون بدتر از همه وقتی من و خاله رو میبینه میچزونه، چون من پسر اون رو رد کردم و آسید رو انتخاب کردم انگار تا عمر دارم باید طعنههاش رو بشنوم، اون امشب خونهی آقابزرگ بود من بهونه آوردم نرفتم، خاله هم فهمید چرا نمیرم زیاد اصرار نکرد و گفت به مامان هم میگه که از نبودنم دلخور نشه، میدونی سارینا! این آدم کار همیشهشه، بدیش اینه بزرگتر هم هست نمیتونم چیزی بگم.
نیمخیز شده، آرنجم را به بالش زده و دستم را تکیه سرم کردم.
- حالا اگه کوچیکتر بود تو آدم حرف زدن به مردمی؟
- راست میگی، من به درد نخورم، من هیچوقت مثل تو قوی نبودم که جواب بقیه رو بدم.
- نه بهتره بگی مثل من سلیطه نبودی که همه رو بشوری و پهن...
- یه زندایی دارم قبلاً میخواست من عروسش بشم، اون بدتر از همه وقتی من و خاله رو میبینه میچزونه، چون من پسر اون رو رد کردم و آسید رو انتخاب کردم انگار تا عمر دارم باید طعنههاش رو بشنوم، اون امشب خونهی آقابزرگ بود من بهونه آوردم نرفتم، خاله هم فهمید چرا نمیرم زیاد اصرار نکرد و گفت به مامان هم میگه که از نبودنم دلخور نشه، میدونی سارینا! این آدم کار همیشهشه، بدیش اینه بزرگتر هم هست نمیتونم چیزی بگم.
نیمخیز شده، آرنجم را به بالش زده و دستم را تکیه سرم کردم.
- حالا اگه کوچیکتر بود تو آدم حرف زدن به مردمی؟
- راست میگی، من به درد نخورم، من هیچوقت مثل تو قوی نبودم که جواب بقیه رو بدم.
- نه بهتره بگی مثل من سلیطه نبودی که همه رو بشوری و پهن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر