• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رنگ عشق در تاریکی | خفاء کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع خفاء
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها بازدیدها 2,919
  • برچسب‌ها برچسب‌ها
    عاشقانه - اجتماعی
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع‌به رمان چیه؟ [لطفا هگی نظر بدید با تشکر!]

  • عالی

    رای 1 100.0%
  • خوبه

    رای 0 0.0%
  • بدنیست

    رای 0 0.0%
  • خیلی ضعیف

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    1

خفاء

نو ورود
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
3/11/24
ارسالی‌ها
38
پسندها
178
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #31
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : خفاء

خفاء

نو ورود
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
3/11/24
ارسالی‌ها
38
پسندها
178
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
(ساعاتی بعد)
(آسیه)
شب شده بود؛ همگی در کنار یکدیگر رخت‌خواب پهن کرده و به خواب رفته‌ بودند؛ نگاهش را از آنان گرفت و به سقف بالای سرش خیره شده؛ زیرلب زمزمه کرد:
"از فردا باید برم دنبال یه کار که حداقل بتونم خرج خودمو در بیارم؛ شدم و..."
حرف‌هایش تمام نشده بود که صدای سرفه‌ی خاتون بلند شد؛ به آرامی از جا بلند شد و به سمت آشپز‌خانه رفت؛ در یخچال کوچک و رنگ‌ورو رفته‌شان را باز کرد؛ پارچ آب را برداشت و لیوان آبی را پر کرد؛ به آرامی خاتون را بلند کرده و لیوان آب را به لب‌هایش نزدیک کرد تا از آن بنوشد؛ آب را که نوشید کمی حالش بهتر شد.
- دستت درد نکنه مادر!
اخم‌هایش را درهم کشید.
- مامان تو یه چیزیت هست؛ مطمئنم این سرفه‌ها بی‌دلیل نیست؛ باید حتماً یه دکتر بری.
دستش را بر سر دخترک رنجور‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : خفاء

خفاء

نو ورود
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
3/11/24
ارسالی‌ها
38
پسندها
178
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #33
پلک‌های خواب‌آلودش را از هم فاصله داد؛ به سختی دل از رخت‌خوابش کند و در جایش نیم‌خیز شد تا بلکه این خواهرک سمج و لجبازش کوتاه بیاید و این سر‌وصدا را تمام کند.
- چیه؟ چی‌شده خونه‌رو گذاشتی رو سرت!
- قراره برم مدرسه ثبت‌نام کنم؛ دیگه می‌خوام با سواد بشم!
خنده‌ای روی لبش نقش بست؛ درحالی‌که چشمانش را می‌مالید لب زد:
- به سلامتی؛ خوشگل خانومِ ما می‌خواد با سواد بشه!
صدای جاروی خاتون که به گوشش رسید چشم از سمانه برداشت و به خاتون دوخت.
- سلام خاتون.
در‌حالی که گوشه‌ی روسری‌اش را روی دهانش گرفته بود تا گردوخاک وارد دهانش نشود جوابش را داد.
- سلام مادرجان صبحت بخیر!
چشم‌های چروکیده‌اش را به سمانه دوخت و لب زد:
- از دست این دختر؛ هرچی بهش میگم سر‌وصدا نکن بزار خواهرت بخوابه؛ انگارنه‌انگار یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : خفاء

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا