• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آن پاسان | معصومه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Masoome.e
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 217
  • کاربران تگ شده هیچ

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
60
پسندها
451
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
نه! او که همچنان چشمانش بسته؛ اما با حسِ قرار گرفتنِ دستی بر شانه‌اش که آرام و پژمرده پلک از هم گشود چشمش به کمیل افتاد که قدری رو پایین گرفته، در عوض چشمانش را در حدقه بالا کشانده بود و سعی کرد ولومِ صدایش در حدی باشد که بینِ صوتِ بلندِ موسیقی که پخش می‌شد یارای رسیدن به گوش‌های رادمهر را هم داشته باشد:
- هی پسر من رو ببین! دیوونه کردی خودت رو با این عذاب وجدان، تو اون شب جونِ اون دختر رو نگرفتی و کارِ رسا بود؛ خب؟
و ریز فشاری به شانه‌ی رادمهر داد تا او را آرام کند؛ اما چه فایده؟ رادمهر به مرزِ دیوانگی رسیده بود از تکرارِ مداوم و جنون‌آمیزِ آن شبِ شوم در سرش. حتی دختری که رسا وادارش کرد جانش را بگیرد هم به کنار، چهار دخترِ دیگر که یکی از آن‌ها هم میخکِ فراری بود را می‌توانست فراموش کند؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Masoome.e

Masoome.e

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
60
پسندها
451
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
سیگاری روشن کنجِ لبانِ برجسته‌اش بود که به آرامی می‌سوخت و ثمره‌ی این سوختن شده بود دودی که به هوا بلند می‌کرد. مقابلِ او روی کاناپه‌ای دیگر مردِ جوانی نشسته که لبخندی گوشه‌ی لبانِ باریکش را یک طرفه کشیده بود، کنجِ ابروی مشکی‌اش هم شکستگی به چشم می‌آمد و برقِ چشمانِ همرنگ با ابروانش هم چیزی نبود که پیدا نباشد. او که همچون رسا قدری کمر خم کرده و دستانش را از آرنج روی زانوانش گذاشته بود، چشم به او دوخته و منتظرِ حرکتش، یک آن دید که رسا قدری چشم ریز کرده و به دقت که همه‌ی مهره‌ها را از نظر گذراند، در آخر کششی یک طرفه، محو و تیک مانند نامحسوس لبانش را درگیر کرد، مهره‌ای که در دست داشت را جابه‌جا کرده و نگاهِ مرد را که پایین کشید، پس از قرار دادنِ مهره در جای مد نظرش تنش را عقب کشید، کششِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Masoome.e

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا