• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آن پاسان | معصومه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Masoome.e
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 26
  • بازدیدها 624
  • کاربران تگ شده هیچ

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
641
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #11
نه! او که همچنان چشمانش بسته؛ اما با حسِ قرار گرفتنِ دستی بر شانه‌اش که آرام و پژمرده پلک از هم گشود چشمش به کمیل افتاد که قدری رو پایین گرفته، در عوض چشمانش را در حدقه بالا کشانده بود و سعی کرد ولومِ صدایش در حدی باشد که بینِ صوتِ بلندِ موسیقی که پخش می‌شد یارای رسیدن به گوش‌های رادمهر را هم داشته باشد:
- هی پسر من رو ببین! دیوونه کردی خودت رو با این عذاب وجدان، تو اون شب جونِ اون دختر رو نگرفتی و کارِ رسا بود؛ خب؟
و ریز فشاری به شانه‌ی رادمهر داد تا او را آرام کند؛ اما چه فایده؟ رادمهر به مرزِ دیوانگی رسیده بود از تکرارِ مداوم و جنون‌آمیزِ آن شبِ شوم در سرش. حتی دختری که رسا وادارش کرد جانش را بگیرد هم به کنار، چهار دخترِ دیگر که یکی از آن‌ها هم میخکِ فراری بود را می‌توانست فراموش کند؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
641
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #12
سیگاری روشن کنجِ لبانِ برجسته‌اش بود که به آرامی می‌سوخت و ثمره‌ی این سوختن شده بود دودی که به هوا بلند می‌کرد. مقابلِ او روی کاناپه‌ای دیگر مردِ جوانی نشسته که لبخندی گوشه‌ی لبانِ باریکش را یک طرفه کشیده بود، کنجِ ابروی مشکی‌اش هم شکستگی به چشم می‌آمد و برقِ چشمانِ همرنگ با ابروانش هم چیزی نبود که پیدا نباشد. او که همچون رسا قدری کمر خم کرده و دستانش را از آرنج روی زانوانش گذاشته بود، چشم به او دوخته و منتظرِ حرکتش، یک آن دید که رسا قدری چشم ریز کرده و به دقت که همه‌ی مهره‌ها را از نظر گذراند، در آخر کششی یک طرفه، محو و تیک مانند نامحسوس لبانش را درگیر کرد، مهره‌ای که در دست داشت را جابه‌جا کرده و نگاهِ مرد را که پایین کشید، پس از قرار دادنِ مهره در جای مد نظرش تنش را عقب کشید، کششِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
641
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #13
ترکِ میهمانی شد دلیلی برای بازگشت به دیارِ سکوت در این شب که قلمروی حکومتش را حوالیِ ماه بنا می‌کرد. ماهی ساکن میانِ تیرگیِ اطرافش که اهمیتی نمی‌داد به سیاهی که احاطه‌اش کرده، تا در توان داشت نور می‌دواند. کمک حالِ او ستارگانی بودند که در ساختِ این روشنایی هرچند اندک همراهی‌اش می‌کردند و تک ستاره‌ای بود درست کنارش که با چشمکِ خود دلبری کرد. دریای شب فارغ از طوفان ریز موجی زد و قایقِ شکسته‌ی ماه را سوی ساحلی هدایت کرد بر زمین که مقصدِ روشناییِ این شب بود. خانه‌ای ویلایی با نمای کرم رنگ و پنجره‌ای سراسری سمتِ چپش، به علاوه‌ی حیاطی سنگفرش شده که درست در میانش استخری خودنمایی می‌کرد.
بر روی زلالیِ آبِ استخر طرحِ زیباییِ ماه منعکس شده بود، انگار که ماه به تصویرِ خود بر آیینه‌ای روی زمین لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
641
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #14
حرف از میخکی به میانِ آمد که تنها فراریِ آن شب بود! فراری‌ای که رسا خبر نداشت کمیل به عمد راهِ فرارِ او را باز گذاشته، سکوت را بر زبانِ کمیل انداخت و رعدی در سرِ او زده شد. در همین لحظه تنش را هم روی پله‌ها کامل چرخانده به سمتِ او، دیگر طرحِ لبخندی حتی یک طرفه هم نداشت. با ابروانی کمرنگ درهم پیچیده چشم ریز و اندکی سر کج کرده به سمتِ شانه‌ی راستش سپس ادامه داد:
- که اون هم عجیبه توی این سه ماه به پلیس لومون نداده، می‌تونست چهره‌هامون رو شناسایی کنه.
کمیل که به واسطه‌ی بلند قدی و البته چند پله بالاتر ایستادنِ او برای دیدنش رو بالا گرفته بود، نامحسوس آبِ دهانی فرو راند که تکانِ سیبکِ گلویش را رسا متوجه نشد. او که همچنان خیره به چشمانِ کمیل، قدری پلک‌های چشمِ چپش را به هم نزدیک ساخته و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
641
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #15
سکوتِ شب مرگبار و وهم انگیز در گوش‌ها زنگ می‌زد. بادِ نیمه جانی بود که همچنان می‌وزید و به دستِ ملایمتِ خود پرده‌ی سفید و نازکی را در اتاقی تاریک به داخل هُل می‌داد. پنجره‌ی اتاق باز و خنکایی به داخل می‌رسید که بر جانِ دو نفرِ درونِ این اتاق هم می‌نشست. سکوت می‌رقصید چرا که زنی دراز کشیده به پهلوی راست بر روی تختِ تک نفره و چسبیده به دیوار چشم بسته و موهای مشکی و صافش سفیدیِ بالشِ زیرِ سرش را پوشانده بودند. کنارِ او و پایینِ تخت هم رادمهری بود که دستانش را قفل کرده درهم بر لبه‌ی تخت، سر کج کرده و شقیقه به قفلِ دستانش چسبانده، چشمانش را بسته بود و از نظمِ نفس‌هایش می‌شد خواب بودنش را شکار کرد. پنجره‌ی بازِ اتاق کنارِ تختِ مادرش و روبه‌روی خودش بود که همانجا بر زمین خوابیده و اهمیتی به این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
641
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #16
از دریای عذاب موجی وحشیانه به ساحلِ وجدانش مشت کوفت. بابتِ هراسِ کابوسی که از سر گذراند نفس‌هایش تند همچون حرکتِ قفسه‌ی سینه‌اش، قطره‌ای از گرمای عرق بود که روی شقیقه‌ی پُر نبض و سردش به پایین می‌غلتید. چشمانش دو_دو می‌زدند، لبانش چون صحرایی بی آب و علف خشک و تشنه بودند و خود درگیر با تپش‌های سریع، محکم و نامنظمِ قلبش. چشم در تاریکی چرخاند، درست شبیهِ کابوسش بود؛ اما با این تفاوت که صدای گریه و خنده‌ای نمی‌آمد برای بیدار کردنش. آبِ دهانی سخت از گلو گذراند، ارتعاشی نامحسوس که به جانِ پاهایش افتاده بود را نادیده گرفته و به هر سختی‌ای که بود تردید را کشته و از جا برخاست.
دمی سر به سمتِ راست انداخت تا از خواب و در آرامش بودنِ مادرش اطمینان حاصل کند. دید که او بلعکسِ خودش نفس‌هایش نظم داشتند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
641
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #17
هیچ رغبتی به داخلش رفتن نداشت. ترجیح داد تمامِ شب بر جاده‌ی افکارش حرکت کند؛ اما به ویلا بازنگردد. تنش خشک شده بود، گردنش درد می‌کرد و حتی پلک‌هایش هم سنگین بودند. بی‌محل کرده تمامِ این علائم را، اندک زمانی که گذشت فقط در لحظه شنید صدای زنگِ دری که سکوت را به یغما برد و نگاهش را سوی درِ مشکی کشید. اندکی منتظر ماند که شاید رسا در را باز کند ولی چون زنگ برای بارِ دوم به صدا درآمد و دری گشوده نشد، نفسش را محکم فوت کرده، زیرلب ناسزایی را خطاب به رسا به زبان آورد و بعد از روی پله‌ها بلند شد.
گذشته از کنارِ استخر و با قدم‌هایی بلند بر روی سنگفرشِ حیاط خودش را به در رساند و در یک حرکت که آن را گشود، چشمش به چهره‌ی خندان و بشاشِ دختری افتاد که مقابلش ظاهر شد. تای ابرویی بالا پرانده، ریز لبخندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
641
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #18
و پس از زمزمه‌اش مشتی که درونش ایرپاد قرار داشت را به سوی کیسه بوکس روانه کرد. این همان مشتی بود که گذرِ ثانیه‌ها به روی زمان کوفت تا در نقطه‌ای دیگر از شهر به چشم آمد پوتین‌های مشکی که بر زمین کوچه‌ای باریک با قدم برداشتن‌های صاحبشان جلو می‌رفتند. پوتین‌های مشکی و بندی که صاحبشان کمیل بود با دستانی فرو رفته در جیب‌های شلوارِ جین و مشکی، درحالی که مقصدش خانه‌ای انتهای کوچه بود. کمیل سر به زیر افکنده و گوش سپرده به سکوتِ حاکم بر کوچه، قدم‌هایش را آرام برمی‌داشت و خیرگی‌اش به زمین بود درحالی که ذره‌بینِ افکارش بارِ دیگر بر روی نوشته‌ی ریز و قدیمی روی کتیبه‌ای که شبی از سه ماهِ پیش را روایت می‌کرد قرار داشت.
دمِ عمیقی گرفت، سینه با هوایی سنگین کرد که برخلافِ آزاد بودنش برایش خفه بود. زبانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
641
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #19
سقفِ بنا شده‌ی آسمانِ روز بر زمین سیاه‌تر از شب، گرچه این سیاهی به چشم نمی‌آمد؛ اما همین که سایه‌ی غم بر شانه‌های این شهر سنگینی می‌کرد کافی نبود برای شهادتِ سیاهی‌اش؟ رادمهر همچون آدم برفی شده بود، زیرِ تیغِ سوزانِ وجدان که حتی نورش هم به چشم نمی‌آمد و فقط انگار گرمایی آتشین داشت آب می‌شد و هرروزی که می‌گذشت برایش سخت تر از دیروز تمام می‌شد! آنقدر آلوده بود به زهرِ عذاب که دلداری‌های کمیل هم به حکمِ پادزهر ناجی‌اش نمی‌شدند. او فقط قلبی را داشت تبدیل شده به تنگنایی خفه که روز به روز بی‌هواتر می‌شد تا آنجا که دیگر از بی‌نفسی چشمه‌ی حیات را هم در وجودش خشک کند.
سوزان بود آتشی که عذاب به جانِ وجدانِ آدمی می‌انداخت... به قولی اگر وجدانی هم وجود داشت! درست نقطه‌ی مقابلِ رادمهر بود رسایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Masoome.e

Masoome.e

رفیق جدید انجمن
سطح
7
 
ارسالی‌ها
96
پسندها
641
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #20
هفت روز و معادلِ یک هفته به سرعتِ برق و باد گذشت. زیرِ سقفی که مدام خورشید و ماه را جابه‌جا و همچون آفتاب پرستی هم رنگ عوض می‌کرد، آدمک‌هایی بودند که به همان سرعت می‌رفتند و می‌آمدند، زندگی می‌کردند و نفس می‌کشیدند، می‌خندیدند و گریه می‌کردند... حال بی‌خبر یا باخبر از حالِ هم! به وقتِ این گذرِ یک هفته‌ایِ دیگر از زمستان هوا سرد و هر نفسی شبیه به بخاری رقصنده که دمی بعد هم در هوا محو می‌شد از سینه‌ها بیرون می‌زد. در این گذرِ سریعِ زمان شبی بود که بالاخره با برپا شدنِ محفلش پایدار ماند. شبی که نقشِ ماه را این بار کامل شده به رُخ می‌کشید و با غرورش از درخششِ آن به سیاهیِ آسمان فخر می‌فروخت.
آسمانِ شب این روزها دلگیرتر هم به چشم می‌آمد چرا که وقتِ سر رسیدنِ ابرهای تیره بود برای به عزا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Masoome.e

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا