• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دهلیزهای تاریک | زهرا. ا. د. کاربر انجمن یک رمان

Z.A.D.I

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/10/22
ارسالی‌ها
364
پسندها
2,204
امتیازها
12,063
مدال‌ها
9
سن
3
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
دهلیزهای تاریک
نام نویسنده:
زهرا. ا. د.
ژانر رمان:
#اجتماعی #عاشقانه #روانشناسی
کد رمان: 5733
ناظر: بهار؛ بهار؛

خلاصه: وفاداری، قدرت و محافظت. آذر در تمام زندگی اش از این سه اصل پیروی کرده، برای حفظ این اصول به افراد زیادی آسیب زده یا آنها را از دور خارج کرده است. شهاب، مردی که اولین رویارویی اش با آذر، منجر به سقوطش شده فرصتی دوباره پیدا میکند تا دوباره مقابل آذر قرار بگیرد. این تقابل دوباره، اصول زندگی آذر را به لرزه می اندازد. زنی که همیشه به خودش اعتماد داشته و با تصمیماتش از خانواده محافظت کرده، حالا خود را در مقابل دهلیزهایی تاریک می بیند که ورود به هر کدام برایش هزینه گزافی دارد. آیا می تواند از این آزمون سر بلند بیرون بیاید یا تسلیم خواسته هایی می شود که او را به نابودی می کشاند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Z.A.D.I

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,842
پسندها
22,337
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
سطح
29
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ❥لیلیِ او
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Z.A.D.I

Z.A.D.I

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/10/22
ارسالی‌ها
364
پسندها
2,204
امتیازها
12,063
مدال‌ها
9
سن
3
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
فصل اول

محافظ کسی که دوستش داری سخت تر است یا کسی که از او متنفری؟ این سوال فلسفی ذهن شهاب را یک هفته تمام مشغول کرده و هنوز جواب درست و حسابی برای آن پیدا نکرده بود. از صبح بیست دور دور باشگاه دویده و سنگین ترین ورزش هایی را که به ذهنش رسیده انجام داده بود تا شاید مغزش به کار بیفتد و جوابی برای سوالش بیابد. اولی را تجربه کرده بود. بودن محافظ کسی که دوستش داشت، برایش سوزنده مثل جهنم بود.

چشمانش را زیر شیر آب حمام بست و نفس گرفت. چهره آذین در ذهنش شکل گرفت. اولین و شاید هم آخرین عشق زندگیش. چند وقت از آخرین باری که او را دیده بود می گذشت؟ چشم باز کرد و فکر کرد. سه سال. توانسته بود سه سال تمام را طاقت بیاورد. شیر آب حمام را از گرم به سرد تغییر داد تا شاید خاطره آذین از ذهنش پاک شود اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Z.A.D.I

Z.A.D.I

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/10/22
ارسالی‌ها
364
پسندها
2,204
امتیازها
12,063
مدال‌ها
9
سن
3
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
با نزدیک شدن به دفتر سلیمی قدم کند کرد. تصمیمش را گرفته بود. چاره ای نداشت. تنها راهی بود که می توانست در شغلش باقی بماند. دستش را بالا برد تا در بزند که متوجه شد لای در باز است. همان لحظه صدای محو سلیمی به گوشش خورد:

- متوجه نگرانی تون هستم اما مهدوی جز بهترین محافظ های ماست.

داشت در مورد او حرف میزد. گوش تیز کرد. صدای مخاطب سلیمی به گوشش رسید:

- اگه متوجه بودی اون رو پیشنهاد نمی‌دادی.

صدای دوم صدایی نا آشنا و متعلق به مرد میانسالی بود. مرد میانسال ادامه داد:

- شهاب مهدوی قبلا با دختر اون خونه سر و سر داشته. رسوایی به بار آورده. الان بیام اون رو برای پسر خانواده استخدام کنم؟

شهاب دستش را مشت کرد. رسوایی و سر و سر کلماتی بودند که نمی‌توانست تحمل کند. یک مشت دروغ محض! ماجرای او و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Z.A.D.I

Z.A.D.I

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/10/22
ارسالی‌ها
364
پسندها
2,204
امتیازها
12,063
مدال‌ها
9
سن
3
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
شهاب چرخید و از در دور شد. به بقیه صحبت های مرد گوش نداد. لازم نبود گوش بدهد. بعدا جزئیات را در پرونده می‌خواند. مرد بله را داده بود و طی چند روزه آینده کارش را شروع می‌کرد. قصد داشت امشب سری به خانه بزند تا خیالش از جانب مادرش راحت شود. با قبول کار جدید معلوم نبود کی دوباره فرصت می‌کرد به خانواده اش سر بزند. از یک طرف خوشحال بود که بیکار نبود و از طرفی ناراحت که مجبور بود محافظ خانواده ای شود که زندگی اش را نابود کرده بود.

آهی کشید و به سمت اتاق استراحت به راه افتاد. تصمیم داشت چند دقیقه ای را در اتاق استراحت لم دهد و قهوه بخورد. منتظر سلیمی می‌ماند تا به سراغش بیاید و جزئیات کار جدید را در اختیارش بگذارد. به انتهای راه رو، به اتاق استراحت رسیده بود که صدای بلند دست زدن از داخل اتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Z.A.D.I

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا