- ارسالیها
- 11
- پسندها
- 46
- امتیازها
- 33
- نویسنده موضوع
- #11
کلاه سویشرت قهوهایش رو روی سرش انداخت و بیتوجه به غرش آسمون ورودی وودلاون رو طی کرد. با وجود شرایط نامساعد هوا اومدن به اینجا دیوونگی محض بود، اما باید یه فکری به حال تجمع خارهای توی گلوش میکرد وگرنه به خاطر غمباد میمرد.
بیتوجه به گِلی شدن کتونیهای سفیدش، خم شد تا شاخههای لیلیوم سفید رو روی مقبرهاش بذاره، اما با دیدن تک شاخه گل لیلیوم دیگه روی سنگ، تای ابروی موربش بالا پرید.
هیریو قبل از اون اینجا بوده؟ اما اون بعد از خاکسپاری هرگز پاش رو به آرامگاه میا نذاشته بود و از همه مهمتر لیلیوم؟!
سر تکون داد و بیخیال شد. انگشتهای یخزدهاش رو توی جیبش فرو برد و حینی که روی زمین مینشست، زمزمه کرد:
- سردت نیست بند انگشتی؟
وقتی طبق معمول گوشهاش از سکوت گورستان کر میشد، اجازهی...
بیتوجه به گِلی شدن کتونیهای سفیدش، خم شد تا شاخههای لیلیوم سفید رو روی مقبرهاش بذاره، اما با دیدن تک شاخه گل لیلیوم دیگه روی سنگ، تای ابروی موربش بالا پرید.
هیریو قبل از اون اینجا بوده؟ اما اون بعد از خاکسپاری هرگز پاش رو به آرامگاه میا نذاشته بود و از همه مهمتر لیلیوم؟!
سر تکون داد و بیخیال شد. انگشتهای یخزدهاش رو توی جیبش فرو برد و حینی که روی زمین مینشست، زمزمه کرد:
- سردت نیست بند انگشتی؟
وقتی طبق معمول گوشهاش از سکوت گورستان کر میشد، اجازهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.