• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سایه انتقام | بی حس کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بی حس
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 804
  • کاربران تگ شده هیچ

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
24
پسندها
35
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
سایه انتقام
نام نویسنده:
بی حس
ژانر رمان:
عاشقانه
کد رمان: 5789
ناظر: L.latifi❁ L.latifi❁


خلاصه: روایتگر دختری به اسم ماهلین که خانوده‌شو از شانزده سالگی از دست داده، تنها برادرش براش مونده ماهان پسری که می‌خواد انتقام خانواده‌شو بگیره ماهلین در دام این انتقام می‌افته. ماهلین دختری که از چیزی خبر نداشت ماهان وقتی می‌فهمه ماهلین بی‌گناهه دیر میشه. تیام دربه‌در دنبال خواهرش می‌گردد وقتی می‌فهمه کی خواهرش رو دزدیده نفرت تموم وجودش رو در برمی‌گیره... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Sara_D

مدیر بازنشسته‌ی کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
30/5/20
ارسالی‌ها
1,320
پسندها
16,691
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sara_D

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
24
پسندها
35
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
تو اولین کسی بودی که حس کردم واقعاً قلبم عاشقش شده اولین کسی که باهاش خود واقعیم بودم اولین کسی که کنارش از ته دل خندیدم اولین کسی که واسش گریه کردم، اولین کسی که همه وجودمو دادم براش، اولین کسی که براش از غرورم گذشتم، اولین کسی که فکر نبودش آرامشم رو ازم می‌گیره، اولین کسی که فکر کردن بهش لبخند میاره رو لبام. تو اولین منی همیشه جات می‌مونه تو قلبم هیچوقت اثر بودنت از قلبم پاک نمی‌شه... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
24
پسندها
35
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
«ماهلین»
ازدانشگاه خارج شدم به سمت خونه راه افتادم
کلید روی در انداختم وارد خونه شدم‌ لبخند تلخی زدم، در این خونه هیچکس نبود که بیاد استقبالم بغضم رو قورت دادم من فقط داداشم رو داشتم که اونم اینجا نیست رفته المان زندگی کنه لباسام رو درآوردم توی سبد انداختم وارد حمام شدم آب گرم باز کردم موهام رو کف زدم و شستم.
بعد از چند دقیقه از حمام بیرون اومدم حوله تن پوشم رو پوشیدم موهام رو خشک کردم سمت کمد رفتم درشو باز کردم. تاپ سفید و شلوارکی بیرون آوردم و تن کردم. از اتاق خارج شدم وارد آشپزخانه شدم در یخچال رو باز کردم بسته ماکارونی بیرون آوردم و درست کردم. صدای آیفون اومد رفتم درو باز کردم شانلی رو دیدم.
- سلام، چقدرم به موقع اومدی بیا تو.
شانلی وارد شد خواستم درو ببندم که صدای اخی اومد با تعجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
24
پسندها
35
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
- ببخشید، خب دیگه نمیگم. حالا بگذریم ما دیگه رفع زحمت می‌کنیم.
گونه‌مو بوسید خداحافظی کردن وقتی رفتن دروبستم پوفی کشیدم روی تخت دراز کشیدم نمی‌دونم تو نگاه ماهان چی بود یک برق عجیبی میزد، مثل نفرت ولی چرا باید از من متنفر باشه منکه کاری نکردم اصلاً ازش خوشم نمیاد حس بدی بهم میده وقتی نگاهش می‌کنم.
شانلی تا حالا هیچوقت برادرشو به خونه‌م نمی‌آورد چرا باید الان بیاره؟ هوف هزار تا چرا توی سرم بود. چشمام گرم خواب شد صبح ازخواب بیدارشدم وارد سرویس شدم بعد از انجام کارهای ضروری بیرون اومدم صبحانم رو خوردم لباسام رو پوشیدم برق لبمو زدم ریمل زدم. گوشیم زنگ خورد برداشتمش. اسم شانلی روی صفحه خودنمایی می‌کرد تماس وصل کردم.
- سلام شانلی.
- سلام ماهلین کجایی؟
- دارم آماده میشم الان میام دنبالت.
- خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
24
پسندها
35
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
وارد اتاق شدم‌ گوشی زنگ خورد شماره از المان بود محال بود شماره‌ی داداشم رو نشناسم با ذوق جواب دادم.
- سلام داداش خوبی چی‌کار میکنی؟
- سلام برخواهر کوچولوم، خوبی.
- من خوبم خودت خوبی دلم برات تنگ شده... .
- منم همینطور یک هفته دیگه میام عزیزم، قربون اون بغض تو صدات برم.
- خدانکنه داداش، زود بیا.
- باشه کارنداری.
- نه خدافظ.
- خدافظ.
و قطع کردم روی تخت دراز کشیدم، اهی کشیدم چقدر دلم برای مامان و بابام تنگ شده اشکام روی گونه‌ام ریختن اون موقع ۱۷ سالم بود.
***
واردخونه شدم به مامان بابا سلام کردم.
- سلام بر جیگرهای خودم چطورید.
مثل قبل نبودن، جواب سلامم رو دادن.
- مامان چیزی شده
- نه دختر قشنگم چیزی نشده برو لباساتو عوض کن بیا غذا بخور.
از آشپزخونه بیرون رفتم وارد اتاقم شدم مطمئنم یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
24
پسندها
35
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
بادیدن ماهان معذب شدم به شانلی نگاهی انداختم:
- سلام ماهی خوبی.
سری تکون دادم شانلی لبخندی زد و ادامه داد:
- ماهان مارو تا یه جایی می‌رسونه، خب کجا بریم؟
- پاساژ پردیس!
ماهان سری تکون داد به راه افتاد وقتی رسیدیم ماهان ماشین رو یه جا پارک کرد، رو به ما کرد:
- من میرم شرکت کار دارم خریداتون تموم شد زنگ بزن... .
- باشه داداش ماهلینم قبل از ۷ باید خونه باشه.
از ماشین پیاده شدیم ماشین از جاش کنده شد و دور شد وارد پاساژ شدیم، رو به فروشنده که دختر جوانی بود کردم:
- سلام ببخشید میشه اون لباس شب آبیه رو برام بیارید؟
فروشنده لبخندی زد:
- بله چرا که نه؟
لباس رو برام آورد، از دستش گرفتم وارد اتاق پرو شدم. لباس رو تن کردم، خیلی بهم میومد محشر شده بودم. تقه‌ای به در زده شد شانلی بود، با دیدنم سوتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
24
پسندها
35
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
- سلام.
وارد خونه شدیم روی مبل نشستم. خوب شد ماهان خونه نبود و گرنه معذب می‌شدم. شانلی با سینی شربتی اومد روی مبل روبه‌رویی نشست.
- ساعت چند باید آماده بشیم برای مهمونی؟
- ساعت۱۷:۳۰دقیقه میگم داداشت نفهمه!
- نه نمیفهمه چون همین امروز رفت مسافرت کاری.
- آهان!
دیگه وقت آماده شدن بود از روی مبل بلند شدیم وارد اتاق شانلی شدیم لباس شبم رو که آورده بودم تن کردم. آرایش ملایم و دخترونه‌ای کردم موهام رو حلقه‌حلقه‌ای درست کردم. شانلی هم دیگه آماده شده بود. با هم از خونه بیرون زدیم، سوارماشین شدیم. شانلی ضبط روشن کرد.
«یه دل میگه برم‌برم
یه دلم میگه نرم‌نرم
طاقت نداره دلم‌دلم
بی توچه کنم... .
پیش عشق ای زیبازیبا
خیلی کوچیکه دنیادنیا
با یاد توام هرجاهرجا
ترکت نکنم... .
تو سلطان قلبم توهستی توهستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
24
پسندها
35
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
ریموت در رو زدم، ماشین رو داخل پارکینگ گذاشتم. باهم از ماشین پیاده شدیم کلید رو روی در چرخوندم وارد خونه شدیم. تیام سمت اتاقش رفت.
- من میرم استراحت کنم.
- باشه دادش خسته‌ای الان برات غذا درست می‌کنم، تا تو استراحت کنی!
وارد اشپزخونه شدم بسته گوشت چرخ کرده از یخچال بیرون آوردم. داخل تابه گذاشتم زیر اجاق گاز رو روشن کردم. ادویه ریختم داخلش تفتش دادم برنج دم گذاشتم زیرشو کم کردم. از
آشپزخونه بیرون رفتم وارد اتاق شدم لباسام رو عوض کردم گوشی زنگ خورد تماس رو وصل کردم.
- سلام ماهلین خونه ای؟
- سلام آره چیزی شده؟
- نه می‌خواستم بیام پیشت.
- بیا تیام تازه اومده!
- باشه با ماهان میام خدافظ.
- منتظرم خدافظ.
گوشی روی میز عسلی گذاشتم از اتاق بیرون رفتم تیام برای ناهار صدا زدم درسکوت ناهار خورده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بی حس

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/1/25
ارسالی‌ها
24
پسندها
35
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
_ماهلین؟
باصدای تیام چشمام بازکردم به تیام نگاه کردم:
_رسیدیم؟
_اره، رسیدیم پیاده شو.
ازماشین پیاده شدیم شانلی به سمتم اومد دستمو گرفت وکشید به سمت ویلا رفتیم دکوراسیونش سفیدو ابی بود وارد اتاق شدیم دهنم باز موند از قشنگی اتاق کاشکی این اتاق مال من بود:
_قشنگه مگه نه، میخوام بدمش به تو!
_اره خیلی قشنگه؛ ولی مگه مال تو نیست؟
_نه؛
_پس مال کیه؟
اهی کشید احساس کردم بغضش گرفته با صدایی که سعی میکرد نلرزه لب زد:
_مال خواهر بزرگترم بود!
_مگه تو خواهر داشتی؟
سری تکون داد به نقطه نامعلومی خیره شد:
_اره داشتم ،الان دیگه ندارم!
_منظورت چیه که دیگه نداری؟
_خودکشی کرد ومرد؛
_هین چرا؟
_داستانش طولانیه بعدا بهت میگم،
باصدای ماهان که داشت شانلی وصدا میزد شانلی اشکاشو پاک کرد:
_بله داداش‌؟
_بیاید غذا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا