- ارسالیها
- 933
- پسندها
- 17,244
- امتیازها
- 37,073
- مدالها
- 24
- نویسنده موضوع
- #11
در آشپزخانه به کمک سمانه پرداختم و منتظر آمدن داداش اسماعیل شدیم.
پشت اپن ایستادم و نگاه کلی به خانه انداختم؛ بعد از مرگ عمه به گفته مامان، مینا خانوم همه چیز را تغییر داده بود. پردههای بزرگ طوسی_سفید که پنجرهها راپوشانده بود، قالیهای دستباف که در سراسر خانه بزرگ پهن شده بود، مبلهای سلطنتی، پشتیها و ست شاهنشین که دور و اطراف خانه چیده شده بود؛ بوفهی طلاییرنگی که از جنس برنج بود و داخلش ستهای مسی چیده بود، قاب عکسهای خانوادهگی و گلدانهای رنگارنگ و زیبا که در گوشه کنار خانه دیده میشد.
در حال آنالیز کردن خانه بودم که صدای افاف بلند شد، به چهرهی سپهر که نوک دماغش را به دوربین آیفون چسبانده بود خیره شدم؛ خندهای به بانمک بودن این پسر کردم. سمانه در را باز کرد و بعد از چند...
پشت اپن ایستادم و نگاه کلی به خانه انداختم؛ بعد از مرگ عمه به گفته مامان، مینا خانوم همه چیز را تغییر داده بود. پردههای بزرگ طوسی_سفید که پنجرهها راپوشانده بود، قالیهای دستباف که در سراسر خانه بزرگ پهن شده بود، مبلهای سلطنتی، پشتیها و ست شاهنشین که دور و اطراف خانه چیده شده بود؛ بوفهی طلاییرنگی که از جنس برنج بود و داخلش ستهای مسی چیده بود، قاب عکسهای خانوادهگی و گلدانهای رنگارنگ و زیبا که در گوشه کنار خانه دیده میشد.
در حال آنالیز کردن خانه بودم که صدای افاف بلند شد، به چهرهی سپهر که نوک دماغش را به دوربین آیفون چسبانده بود خیره شدم؛ خندهای به بانمک بودن این پسر کردم. سمانه در را باز کرد و بعد از چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر