متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان افسران تاجدار | Dina.H.89 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Dina.H.89
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 853
  • کاربران تگ شده Eblina

Dina.H.89

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
92
امتیازها
83
  • نویسنده موضوع
  • #11
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدبه سمت پارکینگ رفتیم نزدیک دخترا بودیم انگار داشتن با دوتا دختر از این عملیا حرف می‌زدن که صدای بلند ریحانه اومد:
- خب بدبخت تو از بس خودتو باد کردی مثل بادکنک شدی من اگه تو رو بزنم یا می‌ترکی یا میری تو آسمونا یه دور با عزراییل می‌رفتین مرکز زیبایی
من ناخودآگاه ترکیدم از خنده که با صدای خنده من اونا برگشتن سمتم. دختره برگشت با صدای پر از عشوه گفت:
- نه پس شما خوبین مار ماهیا!
نجوا پوزخندی زد و گفت:
- سگ مار ماهی شرف داره به ماهی پُفیایی مثل تو.
این دفعه منو سادات خندیدم اون یکی دختره که حرصش گرفته بود با حرص گفت:
- هر هر هر به خودتون بخندین
آیناز با نیش باز جوابشو داد:
- حالا که می‌بینی دارن به تو می‌خندن
این دفعه منو ریحانه و سادات و فاطمه و نرگس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Dina.H.89

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
14
پسندها
92
امتیازها
83
  • نویسنده موضوع
  • #12
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
سوار ماشین شدیم و حرکت کردم
یادم اومد که من دارم با این تیپ میرم جایی که همه اشون همکارامن باید برم خونه عوض کنم
- سادات من باید برم خونه لباس عوض کنم
سادات اومد حرفی بزنه که گوشیم دوباره زنگ خورد
دادمش دست سادات
- جواب بده
- اوکی
آیکون سبزو حرکت داد و تلفنو گذاشت دم گوشش :
- الو سلام جناب سرهنگ..... نه من بختیاری ام.... تو راهیم الان میرسیم.... باشه‌‌چشم الان میگم بهش... چشم چشم نزدیکیم.. خدانگهدار
- چی میگه؟
- میگه دیر شد برسونید خودتونو
- وای پس من کِی لباس عوض کنم
- بابا اشکال نداره، لوکیشن میگه این خیابونو بپیچ چپ
- باشه
فرمون رو چرخوندم سمت چپ و ادامه دادم:
- آخه بنظرت من چه شکلی با یه شومیز مانتویی گلبهی و یه شلوار مام استایل مشکی‌ و یه شال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Eblina

موضوعات مشابه

عقب
بالا