نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان افسران تاجدار | Dina.H.89 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Dina.H.89
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها 1,467
  • کاربران تگ شده Eblina

Dina.H.89

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
179
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #11
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدبه سمت پارکینگ رفتیم نزدیک دخترا بودیم انگار داشتن با دوتا دختر از این عملیا حرف می‌زدن که صدای بلند ریحانه اومد:
- خب بدبخت تو از بس خودتو باد کردی مثل بادکنک شدی من اگه تو رو بزنم یا می‌ترکی یا میری تو آسمونا یه دور با عزراییل می‌رفتین مرکز زیبایی
من ناخودآگاه ترکیدم از خنده که با صدای خنده من اونا برگشتن سمتم. دختره برگشت با صدای پر از عشوه گفت:
- نه پس شما خوبین مار ماهیا!
نجوا پوزخندی زد و گفت:
- سگ مار ماهی شرف داره به ماهی پُفیایی مثل تو.
این دفعه منو سادات خندیدم اون یکی دختره که حرصش گرفته بود با حرص گفت:
- هر هر هر به خودتون بخندین
آیناز با نیش باز جوابشو داد:
- حالا که می‌بینی دارن به تو می‌خندن
این دفعه منو ریحانه و سادات و فاطمه و نرگس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Dina.H.89

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
179
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #12
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
سوار ماشین شدیم و حرکت کردم
یادم اومد که من دارم با این تیپ میرم جایی که همه اشون همکارامن باید برم خونه عوض کنم
- سادات من باید برم خونه لباس عوض کنم
سادات اومد حرفی بزنه که گوشیم دوباره زنگ خورد
دادمش دست سادات
- جواب بده
- اوکی
آیکون سبزو حرکت داد و تلفنو گذاشت دم گوشش :
- الو سلام جناب سرهنگ..... نه من بختیاری ام.... تو راهیم الان میرسیم.... باشه‌‌چشم الان میگم بهش... چشم چشم نزدیکیم.. خدانگهدار
- چی میگه؟
- میگه دیر شد برسونید خودتونو
- وای پس من کِی لباس عوض کنم
- بابا اشکال نداره، لوکیشن میگه این خیابونو بپیچ چپ
- باشه
فرمون رو چرخوندم سمت چپ و ادامه دادم:
- آخه بنظرت من چه شکلی با یه شومیز مانتویی گلبهی و یه شلوار مام استایل مشکی‌ و یه شال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Dina.H.89

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
179
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #13
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
با اجازه ای گفتم به اون سمت رفتم.هنوز جسد رو نبرده بودن. به صورت اون دختر نگاه کردم معمولی اما معصوم بود هنوز نمیدونستم که چرا کشته شده ولی بنظرم بی‌تقصیر بود؛ نمیدونم چه قدر بود که به اون دختر خیره بودم که صدای مردونه ای از کنارم بلند شد:
- شما دکتر پزشک قانونی هستید خانم نواصری؟
اَبروم پرید بالا کمی مکث کردم و سرمو چرخوندم به سمتش و با خونسردی گفتم :
- خیر، چطور؟
پوزخندی زد و گفت:
- آخه طوری به جسد خیره شده بودید که فکر کردم دکتری چیزی هستید.
منم مثل خودش پوزخندی زدمو با لحن پیروزی گفتم :
- خب درست فکر کردید، من قبل از اینکه به عنوان نیرو پلیس استخدام بشم پزشک جراح بودم الان هم هستم اما مدتیه به اجبار از کارم دست‌کشیدم. درضمن فامیلی درستم ناصری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dina.H.89

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
179
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #14
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Dina.H.89

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
179
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #15
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Dina.H.89

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
179
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #16
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Dina.H.89

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
179
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #17
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dina.H.89

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
179
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #18
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید58
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dina.H.89

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
26
پسندها
179
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #19
روبه پسره با لبخند گفتم :
- خیلی ممنون کمک بزرگی کردین بهمون
پسره خواهش می‌کنمی گفت و با خنده گفت :
- لطفا مراقب باشید، سالم برسید تروخدا، جوونید حیفید.
کثافت تیکه می‌نداخت اما منم زدم به درِ خنده چون کمکمون کرده بود؛ دوباره تشکری کردم. اون پسرا رفتن.
و ماهم با خنده کنترل شده مشغول تکوندن لباسامون شدیم کیفمو رو شونه‌ام مرتب کردم و بریمی زیر لب گفتم، برگشتم و اولین قدمم رو که برداشتم صدای جیغ و افتادن چیزی دوباره به گوشم خورد متعجب به عقب برگشتم که با قیافه پوکر نجواو آیناز روبه‌رو شدم و فهمیدم ماجرا از چه قراره یعنی خاک توسرت سادات که نمی‌تونی یه قدم راست برداری هی راه‌به‌راه کله‌پایی.
پوفی کردم و به سمت گودال قبر رفتم و بالاسر ساداتی ایستادم که اون‌تو داشت از درد نمی‌دونم کجاش می‌نالید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا