• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان قرار آن‌جاست | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 183
  • بازدیدها بازدیدها 6,505
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
16,813
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #181
سید هنوز در حال ذکر خواندن زیرلبی بود. نگاهش‌ را به سنگ دوخته و دو انگشت اشاره و وسطش را روی آن گذاشته‌ بود. رفتارهای او، مرا به یاد علی می‌انداخت. قلبم از غم پر شد و لبخند تلخی روی لبم نشست. خواندنش که تمام شد، بدون آنکه چشم از سنگ بگیرد، دستش را برداشت و گفت:
- ببخشید مزاحمتون شدم.
باز یاد علی در من زنده شد. او هم همین‌طور خشک و سرد با نامحرم حرف می‌زد. پلک زدم تا اشک‌هایم را کنترل کنم.
- خواهش می‌کنم، چی شده که خواستید منو ببینید؟
کمی لبش‌ را خیس کرد و بعد با تعلل گفت:
- واقعیتش... من قبل از اینکه برم، یعنی از همون ابتدایی که تصمیم گرفتم اسممو بنویسم برای اعزام به سوریه... .
کمی مکث کرد و بعد ادامه داد:
- سعی کردم از همه حلالیت بگیرم تا اگر دینی به گردنم هست و خبر ندارم ادا کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
16,813
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #182
سید دستی به پیشانی‌اش کشید.
- اون زمانی که علی گفت شما رو برای زندگی انتخاب کرده من خیلی مخالفت کردم و باهاش حرف زدم تا رأی‌شو عوض کنه، منو ببخشید، ولی شما هیچ‌جوره به نظر من مناسب همسری علی نبودید.
دلم شکست؛ اما‌ لب‌هایم را به هم فشردم. باید برایم عادی می‌بود که او هم‌ مرا مناسب علی نمی‌دانسته، اما باز هم غمگین شدم.
- خانم ماندگار! من از سر کینه‌ی شما اون حرفا رو نگفتم، فقط خیرخواه علی بودم که بهش گفتم این دختر چی داره که انتخابش کردی؟
باز دستی به پیشانی‌اش کشید.
- علی منو ببخشه، بهش گفتم فکر‌ نمی‌کردم دلت برای مال دنیا بلغزه.
سری از تأسف تکان دادم و‌ او‌ همان‌طور که به عکس علی چشم دوخته‌ بود با لحنی که پشیمانی آن واضح بود، گفت:
- بهش گفتم خانمی انتخاب کن که فردا روز از راه رفتن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
16,813
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #183
سرم را به طرف سید چرخاندم که به عکس علی خیره و به وضوح چشمانش پرآب شده‌ بود.
- خدا کنه علی منو ببخشه.
بغض لحظاتی در حرف‌هایش مکث انداخت و بعد با همان صدای گرفته گفت:
- تا وقتی که اونجوری رفت من نفهمیدم کسی که اشتباه می‌کرد من بودم و نه اون.
بغض راه گلوی مرا نیز بسته بود. سید با دست کشیدن روی صورتش اشک‌هایی را که می‌خواستند فرو بریزند را قبل از آمدن پاک کرد و ادامه داد:
- از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، من و علی زمان دبیرستان، توی اولین اردوی جهادی که رفتیم یه شب جمعه، بعد دعای کمیل باهم یه عهدی بستیم که اینقدر خوب بندگی کنیم که خدا ازمون راضی بشه و نذاره آخرش به مرگ عادی بمیریم، گفتیم نشونه‌ی بندگی کردنمون مردنمون باشه، وقتی علی اون‌طوری رفت فهمیدم به عهدش پایبند بوده و خدا ازش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
سطح
25
 
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,108
پسندها
16,813
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #184
سید نفس عمیقی کشید.
- شما رو هم‌ خوب نشناختم، فکر نمی‌کردم اینقدر خاطر علی رو بخواید که دنبالش تا پاکستان برید، کاری که هیچ‌کس نمی‌کنه، با این همه، وقتی رفت گفتم خط فکری شما با امثال ماها متفاوته، شما دنیای خودتونو داشتید، پس دیگه با نبودن علی، اون و راهشو فراموش می‌کنید... اما‌ هرچی زمان گذشت، من دیدم چقدر پای‌بند مسیرش موندید، من بیشتر فهمیدم منظور علی از جواهر وجود شما چیه؟
مکث کرد و بعد گفت:
- خانم‌ ماندگار، شما اصلاً اون دختری نیستید که یه زمانی من علی رو به خاطرش سرزنش کردم، علی شما رو‌ شناخت و فهمید برخلاف ظاهرتون وجودتون چی هست حیف که... .
نفس عمیقی کشید و بعد از لحظاتی گفت:
- علی امروز بهتر از همیشه ناظر رفتار ماست، من وظیفه داشتم بیام ازتون عذرخواهی کنم بابت حرف‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا