- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 1,981
- پسندها
- 15,995
- امتیازها
- 40,573
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #161
لبخندی زدم و گفتم:
- تو خیلی خوب بودی، من هر چی شدم واسه خاطر بودن تو بود.
- ولی فتانه... .
نگذاشتم بیشتر حرف بزند. ضربهی آرامی روی دستش زدم.
- غمت نباشه مامان! کاری میکنم امروز آخرین باری باشه که اون مظهر حسادت روی مبلهای این خونه میشینه.
لبش را فشرد.
- نکن دختر! اون عمته، از من برات ارجحتره.
ابروهایم را بالا انداختم.
- عمه؟ اون دشمن خونی منه!
تا خواستم بیشتر بگویم، صدای بلند عمهفتانه مانع شد و هر دوی ما را به طرف خودش برگرداند که پشت اپن ایستاده بود.
- خیال نکنید نفهمیدم برادر بیچارمو دوره کردید که مجبور بشه چنین وصیتنامهای بنویسه؟
به سرعت بلند شدم.
- دوره چیه فتانهخانم؟
همانطورکه با قدمهای محکم از آشپزخانه خارج میشدم گفتم:
- بابایی من فریدونخان بزرگ بود، نه یه...
- تو خیلی خوب بودی، من هر چی شدم واسه خاطر بودن تو بود.
- ولی فتانه... .
نگذاشتم بیشتر حرف بزند. ضربهی آرامی روی دستش زدم.
- غمت نباشه مامان! کاری میکنم امروز آخرین باری باشه که اون مظهر حسادت روی مبلهای این خونه میشینه.
لبش را فشرد.
- نکن دختر! اون عمته، از من برات ارجحتره.
ابروهایم را بالا انداختم.
- عمه؟ اون دشمن خونی منه!
تا خواستم بیشتر بگویم، صدای بلند عمهفتانه مانع شد و هر دوی ما را به طرف خودش برگرداند که پشت اپن ایستاده بود.
- خیال نکنید نفهمیدم برادر بیچارمو دوره کردید که مجبور بشه چنین وصیتنامهای بنویسه؟
به سرعت بلند شدم.
- دوره چیه فتانهخانم؟
همانطورکه با قدمهای محکم از آشپزخانه خارج میشدم گفتم:
- بابایی من فریدونخان بزرگ بود، نه یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر