m._.r نو ورود سطح 1 ارسالیها 28 پسندها 126 امتیازها 490 مدالها 1 امروز در 00:59 #11 دیشب دختر کوچیکم که یک سال و نیمه هست به در ورودی اشاره میکرد و میخندید! در حقیقت نمیدونم چی میدید ولی چند دقیقه بعد در باز شد و... امضا : m._.r
دیشب دختر کوچیکم که یک سال و نیمه هست به در ورودی اشاره میکرد و میخندید! در حقیقت نمیدونم چی میدید ولی چند دقیقه بعد در باز شد و...
m._.r نو ورود سطح 1 ارسالیها 28 پسندها 126 امتیازها 490 مدالها 1 امروز در 01:04 #12 توی خونه نشسته بودمو مشغول چت کردن با دوستم بودم که یکدفعه مانتوی روی جالباسی شروع به حرکت کرد و من فهمیدم باز هم میخوان با من بازی کنند... امضا : m._.r
توی خونه نشسته بودمو مشغول چت کردن با دوستم بودم که یکدفعه مانتوی روی جالباسی شروع به حرکت کرد و من فهمیدم باز هم میخوان با من بازی کنند...
m._.r نو ورود سطح 1 ارسالیها 28 پسندها 126 امتیازها 490 مدالها 1 امروز در 01:05 #13 صدایی که از زیر تخت میومد، توجهم رو جلب کرد! بار اول که نگاه کردم هیچی نبود، بار دوم هم، همینطور. اما دفعهی سوم کنارم روی تخت نشسته بود و لبخند میزد... . امضا : m._.r
صدایی که از زیر تخت میومد، توجهم رو جلب کرد! بار اول که نگاه کردم هیچی نبود، بار دوم هم، همینطور. اما دفعهی سوم کنارم روی تخت نشسته بود و لبخند میزد... .
m._.r نو ورود سطح 1 ارسالیها 28 پسندها 126 امتیازها 490 مدالها 1 امروز در 01:09 #14 کنار قبر نشستم و شروع به فرستادن فاتحه کردم، قبرستون خیلی ساکت و دلگیر بود. نگاهی به تصویر روی سنگ قبر کردمو فهمیدم اون خودم هستم... . امضا : m._.r
کنار قبر نشستم و شروع به فرستادن فاتحه کردم، قبرستون خیلی ساکت و دلگیر بود. نگاهی به تصویر روی سنگ قبر کردمو فهمیدم اون خودم هستم... .