• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پسری محکوم به مرگ| غزل کاربر انجمن یک رمان

hshbsbs

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/11/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پسری محکوم به مرگ
نام نویسنده:
ghazal
ژانر رمان:
#ترسناک، #تریلر،#معمایی
کد رمان: 5766#
ناظر: Abra_. Abra_.
خلاصه:

همه چی از اولین دیدار شروع میشه.
دیداری عجیب و ترسناک ،متعجب و ترس برانگیز... ‌.
دیداری که زندگی چندین نفر و تغییر میده.
دیداری که آخرش بوی مرگ رو میده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

روناهی

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,421
پسندها
26,240
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
سطح
33
 
  • #2
685749


«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : روناهی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] T A V A N

hshbsbs

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/11/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
تلو تلو خوران درحالی که به زور جلو پام و میدیدم قهقه ای سردادم و جسمم و روی دوش مانی انداختم، اخماش بیشتر درهم شد و فحشی نثارم کرد

مانی:از کی تا حالا باید بیام تو کلوپ ها م**س.ت جمعت کنم؟....چه مرگت بوده اینجوری م**س.ت کردی اخه

دوباره قهقه ای سر دادم،مرگ؟...چه مرگم میخواسته باشه؟
ازش جداشدم و قدمی به جلو برداشتم که تعادلم و از دست دادم و روی زمین افتادم.
دوباره صدای قهقهم بلند شد مانی حرصی به سمتم اومد و بعد اینکه جلوم نشست گفت

مانی:حیف هوشیار نیستی وگرنه میزدم خون بالا بیاری ماهان....گمشو تن لشتو جمع کن

و کمکم کرد که دوباره بلند بشم.
دستم و دور گردنش حلقه کردم و وزنم و رو تنش انداختم.
درحالی که من و به سمت خونمون می‌برد گفت

مانی:یک شب من خونه مهمون داشتم ببین چه گندی زدی ها،الان اگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

hshbsbs

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/11/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
مانی:پاییه ای شب جمعت و؟

کلافه دستی به صورتم کشیدم،طبیعی بود به فکر کتک زدنش بیوفتم؟

صدای خندش اومد و باز ادامه داد

مانی:معلوم میشه واقعا حال نداری ها،کجایی؟

من:قبرستون،سر قبرت نشستم دارم برات فاتحه میخونم

مانی:عه؟...حلوا چی بردی؟

من:ای خدا من چه گناهی به درگاهت کردم اخه؟...... تا نزدم تو دهنت حرف تو بزن.

حسام:اذیتش نکن توعم دیگه....ماهان

من:ها؟....تو پیش مانی چه غلطی میخوری؟

گوشی به دست حسام رفت و بعد با صدای واضحی گفت

حسام:گفت برم پیشش منم رفتم،تو تنبیهت به پایان نرسیده؟

دوباره پوکر شدم که صدای خنده های ریز مانی اومد

من:بی وجودا زنگ زدید تخریب کنید؟

مانی:تورو بابات تخریب کرده چه نیاز به ماست؟

و دوباره صدای خندشون اومد که مرگی نثارشون کردم و گوشی و قطع کردم.
از همون اولم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

hshbsbs

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/11/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
با صدای زنگ گوشیم لعنتی زیر لب گفتم و با خمیازه به دور و بر نگاه کردم هوا روشن
شده بود و ساعت ۷:۳۰ رو نشون میداد
با صدای دوباره گوشیم از دور و بر چشم گرفتم و گوشیم و از روی میز عسلی
کنار تخت برداشتم و تماس و وصل کردم

حسام :الو..

من:بنال حسی

حسام از حرف تک خنده ای کرد و گفت

حسام:زنگ زدم بگم که اگر دوران تنبیه به پایان رسیده زحمت بکشید بیاین دانشگاه

با حرفش چشمام و تو حدقه چرخوندم،چجوری بعد یک هفته از تخت خوابم دل میکندم؟

من: ساعت چند کلاس داریم؟

حسام:یکی ساعت ۸:۳۰ یکیم فکر کنم ساعت ۹:۴۵ بود. دقیق یادم نیست

من: ای بابا

حسام: مگه تو برنامت و چک نمی کنی؟

من: مگه اهمیتی هم داره؟

حسام: اینم حرفیه

من :امتحان که نداریم؟

حسام: نه فکر نکنم

من: پس نمیام

حسام: تو این فکر نباش چون با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

hshbsbs

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/11/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
عقیده داشتم که چایی با شکر کیفش بیشتره و همیشه چاییم و با شکر میخوردم.
با صدای قدم زدن هایی به سمت راه پله ها برگشتم، آسمان و ایکان درحالی که داشتن کل کل میکردن به سمت من و مامان اومدن و کنارمون نشستن

آسمان: احمقانست من که قبول ندارم..

ایکان روی میز خم شد و بعد اینکه یک تیکه نون برداشت و تو دهنش چپوند و گفت

آیکان : قبول داشتن تو که مهم نیست خواهر من....مهم خودشونن که قبولش دارن

آسمان با اخم سری به منفی تکون داد و خواست چیزی بگه که ننه ی گرامی رو به آسمان گفت

مامان : ساکت شید دیگه سر سفره ، باز شما دوتا وقت گیر اوردین؟

خندیده ی ریزی کردم و آسمان با صدای بلندی گفتی

آسمان : مامان دیگه.........

مامان:والا بخدا از سگ و گربه چیزی کم تر ندارین،گم شید صبحانتون و بخورید

ایکان با خندی سری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

hshbsbs

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/11/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
من :چه گیری ها،عرضم به حضور مزاحمتون تو خونه تواتاق رو تختم....خوب شد؟

بعد حرفم چنان با فریاد گفت چی که یک صحنه احساس کردم گوشام به تاریخ پیوست


مانی: تو توی خونه چه غلطی می کنی؟

من : غلطای خوب خوب

مانی: ماهان

خنده ای کردم که گفت

مانی :گمشو سریع حاضر شو و خودت وبرسون فقط دیر نکنی که با من طرفی!

من: خیله خوب بابا...

و بعد با مکث کوتاهی ادامه دادم

من: راستی مانی جدیدا از اذیت کردنت خیلی لذت میبرم میدونستی؟

مانی با صدای شیطونی گفت

مانی :منم جدیدا علاقه شدیدی به کتک زدنت پیدا کردم نظرت؟

خدایی کیه که حریفش بشه ؟
هر کی باهاش در میافته ور میوفته و مثل سگ کتک می خوره منم که کلا نصفشم نیستم پس بحثش پیش بیاد حسابی از خجالتم در میاد

مانی: هوی کجایی؟

با صدای مانی از فکر اومدم بیرون و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

hshbsbs

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/11/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
با قدم های آروم به سمت یکی از نیمکت های کنار درخت رفتم و با بی حوصلگی خودم و روش انداختم.
عجیب نیومده احساس بی حوصلگی داشتم و دلیلش فقط یک هفته ای بود که تایمم و تو خونه سپری کرده بودم!.
بی حوله تر نگاهم و توی محوطه دانشگاه به گردش در آوردم،بیشتر دانشجو ها سرکلاس بودن و تعداد کمی دیده میشدن که مثل من بیرون باشند.

مانی:دهنت سرویس چرا اینقدر سریع از سرجات بلند شدی تو؟

با صدای مانی از دور و اطراف چشم گرفتم و به سمتش چرخیدم که بهم نزدیک تر شد و منتظر بهم چشم دوخت

من:همینجوری،مگه چی شده الان؟

کنارم خودش و رو صندلی انداخت و گفت

مانی:چیزی که نشده ولی همشون الان فکر میکنن یک کاسه ای زیر نیم کاسته

با بی تفاوتی شونه ای بالا انداختم،کم مونده ضامن افکار دیگرانم باشم.

من:فکر کنن.....جواب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

hshbsbs

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/11/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
مانی: درس خون و باش حالا

من :چرند نگو حسام این یارو جدید اومده؟

حسام گنگ نگام کرد که مانی گفت

مانی :بابا این استاده رو میگه دیگه

حسام همینجوری که به سمت استاد میچرخید گفت

حسام :مگه جدیده؟

و با تعجب به استاد چشم دوخت که من و مانی زدیم زیره خنده و من با خنده گفتم

من: مارو باش از کی میپرسیم بابا این از ما دو تا هم که گیج تره

مانی :معلوم نیس کل صبحی چی زده

حسام : خوب من که روقیافه تمر......

هنوز حرف حسام تموم نشده بود که صدای
عصبی استاد اومد که گفت

استاد : چه خبره اون آخر؟.. کلاس درسه ها

من: اهوم، من فکر کردم کلاس رقصه.

با حرفی که زدم صدای خنده ی بچه ها رفت بالا و استاد نگاه عصبی بهم انداخت.
چه غلطی بود من خوردم؟....شوت شم بیرون حتما بابام نازم و میخره دیگه؟
خنده ی احمقانه ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

hshbsbs

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
8/11/24
ارسالی‌ها
18
پسندها
128
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
و ازشون جدا شدم وبه سمت خونه راه افتادم.
هوا حسابی سرد بود و باعث میشد با هر وزش باد لرز خفیفی به تنم بیوفته.
کوچه های خلوت هوای ابری و سیاه!
سوز سرما ،تمام چیزایی که برخلاف دیگران با جون دل دوسشون داشتم
با رسیدنم به سر میلان نگاه گذرایی بهش انداختم تا از نبود بعضیا از جمله همسایه گرامی که فقط کارش فضولیه مطلع بشم
امروز ظاهرا خدا باهام یار بوده که هیچکی نیست،شایدم دلیلش هوای سرده کی میدونه؟
قدم هام و تند تر کردم و خودم و به در خونه رسوندم.
این مسیر راهم هر روز باید پدر مارو در بیاره ها!
زنگ خونه رو فشردم و منتظر به در بسته چشم دوختم که هیچ خبری نشد.
بیا اینم از سطح شنوایی اهالی خونه.
کف دستام و بهم مالیدم تا گرم بشه و بعد دوباره زنگ خونه رو فشردم که بالاخره آسمان ایفون و برداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا