- تاریخ ثبتنام
- 8/11/24
- ارسالیها
- 18
- پسندها
- 128
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #11
همه سوار ماشین منتظر بودیم که پدر گرامی هم اومد و بعد اینکه ماشین و روشن کرد به حرکت در آوردش کسی چیزی نمیگفت و فضای ماشین و تنها صدای نعکره یک خواننده که نمیشناسمش برداشته بود و حسابی رو مخ نداشتم خط مینداخت.
از این وضعیت حسابی کلافه شده بودم و از اومدنم حسابی پشیمون!
اگه اولش اینه خدا اخرش و به خیر کنه.
با ایستادن ماشین از شیشه ماشین به دور و بر نگاهی کردم نگهبانی که دم در بود سریع در و باز کردو بابا هم رفت داخل.
از تعداد ماشینها معلوم بود حسابی شلوغه وما جزو نفرات آخريم و این برای من همچین بدم نبود چون از اینکه هرکس وارد میشه بلند شم و باهاش خوش و بش کنم اونم درحالی که چشم دیدنم رو ندارن اصلا خوشم نمیاد .
وارد خونه که شدیم عمو و زن عمو به استقبالمون اومدن و ما رو به داخل راهنمایی...
از این وضعیت حسابی کلافه شده بودم و از اومدنم حسابی پشیمون!
اگه اولش اینه خدا اخرش و به خیر کنه.
با ایستادن ماشین از شیشه ماشین به دور و بر نگاهی کردم نگهبانی که دم در بود سریع در و باز کردو بابا هم رفت داخل.
از تعداد ماشینها معلوم بود حسابی شلوغه وما جزو نفرات آخريم و این برای من همچین بدم نبود چون از اینکه هرکس وارد میشه بلند شم و باهاش خوش و بش کنم اونم درحالی که چشم دیدنم رو ندارن اصلا خوشم نمیاد .
وارد خونه که شدیم عمو و زن عمو به استقبالمون اومدن و ما رو به داخل راهنمایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش