• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم تراژدی رمان روی دیگر زندگی | فاطمه فاطمی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,739
پسندها
66,646
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #201
گیله‌گل پاهایش را روی هم انداخته و نیم‌نگاهی به دیار می‌اندازد.
-‌ قصدتون چیه؟
-‌ این آقا گفتن این‌جا رو گذاشتید برای فروش.
عینکش را روی نوک بینی مستقر می‌کند.
-‌ نه. قصدتون چیه؟
با وجود چند ماهی که پیش او گذراندم، باز هم نمی‌توانم مستقیم منظورش را متوجه شوم.
-‌ میگن قصد دارید بعد خرید با این مغازه چی کار کنید؟
کاش به جای این ملاقات جلوی در، داخل اتاق استراحت می‌رفتیم. آن‌وقت لازم نبود صدای تکان خوردن‌های مکرر صندلی چوبی شکسته دیار را بشنوم.
-‌ من... راستش رو بخواید، قصد خرید ندارم. نمی‌خوام کس دیگه‌ای هم این‌جا رو بخره. دوست ندارم بیام انقلاب و کتاب‌فروشی شما رو نبینم. من می‌خوام شریک بشیم. شما سرمایه ندارید، من سرمایه‌گذارتون می‌شم. ولی به شرط این‌که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,739
پسندها
66,646
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
26
سطح
46
 
  • نویسنده موضوع
  • #202
دستش را پشت کمر گیله‌گل می‌گذارد. با هم به اتاق تعویض لباس می‌روند. دیار می‌تواند راضی‌اش کند. مطمئنم. زمان کند می‌گذرد. به پشت شیشه نگاه می‌کنم. همان جایی که گذر بردیا را دیدم، دنبالش رفتم. نامش را صدا زدم. بازگشتش را تقدیر نامیدم. بلند می‌شوم. قفسه‌ها را یکی پس از دیگری رد می‌کنم. می‌رسم به دیوار. به جایی که بارها کنار هم نشسته بودیم و کتاب می‌خواندیم. که او گریسته بود و من آرامش کرده بودم. صورت رنگی‌اش را روی دیوار تجسم می‌کنم. و خنده‌هایش را. عجب ذهن بی‌خاصیتی دارم. به هر چه می‌خواهم از یاد ببرم، بال و پر می‌دهد. صدای باز شدن در، به قدم‌هایم سرعت می‌بخشد. پیش از رسیدن آن‌ها سرجایم می‌نشینم. همان جایی است که روز استخدام نشسته بودم. دیار همان‌طور ایستاده است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا