- ارسالیها
- 188
- پسندها
- 1,223
- امتیازها
- 8,133
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #21
از خجالت لب گزیدم و جواب حنا را ندادم.
بالاخره داخل شد.
زن بسیار زیبایی بنظر میرسد.
چشمهای سبزش، موهای روشن و ابروهای قهوهای رنگش.
هر دو متعجب همدیگه را نگاه میکردیم.
نگاهش لیز خورد و روی پاهای لختم نشست.
پاهایم را جفت کردم.
- من... امم من حمام بودم.
خندید.
- متوجهام عزیزم... خوبی؟
سر تکان دادم.
- ممنونم.
- من همسر دوم کدخداعلیام. مرتضیعلی هم پسر ناتنیمه.
شوکه چشم دوختم به صورتش.
فکر میکردم دختر کدخداعلی باشد؛ اما الان که گفته بود همسرش است حسابی جا خوردهام.
به سختی "آهانی" گفتم.
شاید کدخداعلی را به لطف چند باری که دیده بودم و این منزل صدقه سری میشناختم؛ اما مرتضیعلی را نه!
که البته امروز در مطب مسعود شناختمش.
- چه دختر قشنگی! چه پوست قشنگی!
معذب در خود جمع شدم.
-...
بالاخره داخل شد.
زن بسیار زیبایی بنظر میرسد.
چشمهای سبزش، موهای روشن و ابروهای قهوهای رنگش.
هر دو متعجب همدیگه را نگاه میکردیم.
نگاهش لیز خورد و روی پاهای لختم نشست.
پاهایم را جفت کردم.
- من... امم من حمام بودم.
خندید.
- متوجهام عزیزم... خوبی؟
سر تکان دادم.
- ممنونم.
- من همسر دوم کدخداعلیام. مرتضیعلی هم پسر ناتنیمه.
شوکه چشم دوختم به صورتش.
فکر میکردم دختر کدخداعلی باشد؛ اما الان که گفته بود همسرش است حسابی جا خوردهام.
به سختی "آهانی" گفتم.
شاید کدخداعلی را به لطف چند باری که دیده بودم و این منزل صدقه سری میشناختم؛ اما مرتضیعلی را نه!
که البته امروز در مطب مسعود شناختمش.
- چه دختر قشنگی! چه پوست قشنگی!
معذب در خود جمع شدم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش